Friday, November 30, 2007

جلسه ای بود برای آمادگی رفتن به مکه.روحانی جلسه صحبت میکرد.جمله ای گفت که فراموش نکرده ام
بچه ها سعی کنین در زندگی آدم های ندید بدیدی نباشین

آرمان گرایی و سیاست

جمعه؛در محفلی خانوادگی که با تلاش فامیلی نگران از تکرار تجربیات نسل گذشته و با حضور 3 جوان و مسئولی سرشار از تجربه و مبارزه و رفته تا نزدیکی چوبه ی دار از حزب توده برگزار شد این گزاره ها به تصویب رسید .در حالی که جریان خون مردی شهید در جنگل های سیاه کل جمع را به دنیای ایده آل و آرمان گرایی میبرد
  • یک نسل در ایران با همه ی کژی ها مبارزه نمود و آنها را تخریب کرد ولی وقتی حرفی برای گفتن نداری و وقتی توانایی ساختن بنایی جدید را نداری ،تخریب سودی نخواهد داشت. این تجربه ما را به روی آوردن به سازندگی ،به ایجاد سیستم های جدید به جای مبارزه برای به زیر کشیدن جمعی و بالا بردن گروهی دیگر میخواند
  • دنیای سیاست عالمی نیست که بخواهی در آن صادقانه کار کنی.هر قدرتمندی جنایت کار محسوب میشود مگر خلافش ثابت شود و این حقیقتی به روز شونده است
  • کارهای اجتماعی و شهری و سیستم های فکری و فرهنگی زیادی وجود دارد که ارزش گذاشتن عمر را دارند و انجام این گونه فعالیت ها به معنای جزئی کار کردن و جدایی از عالم کلان نگری و سیستماتیک فکر کردن نیست. کارهایی است که برای پیشبردشان باید از پایین فشار آورد و از بالا چانه زنی کرد، در واقع فعالیت های کلانی است که در آن به جای سیاسیون مدیران نشسته اند
  • any comments?!

Friday, November 23, 2007

زاویه دید(1)؛انقلاب و نسل هایش

دکتر جواد کاشی ؛انقلاب و نسل هایش

وبلاگ زاویه دید یکی از زیباترین و عمیقترین وبلاگهایی است که دیده ام.بازخوانی انقلاب 57 و تاثیر آن بر نسل های پیش و پس از آن از جمله مسائلی است که در این وبلاگ به زیبایی بیان شده است.شاید جذابیت اصلی این نوشته ها به این خاطر باشد که دکتر بر خلاف بسیاری دیگر خود را نماینده ی پشیمان نسل خود نمیدانند.
برای یافتن دیدی کلی نسبت به آنچه دکتر میگویند،نوشته های مربوط به این حوزه را از میان پست های سال 2007 ایشان جدا و به صورت زیر دسته بندی کردم.در حالی که همچنان امیدوارم روزی بتوانم بدون نوشتن و خط کشیدن و بازخوانی،از میان حرف و نوشته های انسانها گوهر سخن و جان کلامشان را دریابم.
*****************************************
مقدمه

انقلاب نقطه ی جوشان و حساس ما است و بدون ملاحظه ی آن هیچ افقی در آینده ی کشور گشودنی نیست.انقلاب مثل زلزله است ،هیچ کس از آن استقبال نمیکند اما بسیاری از تحولات مبارکی که در ساختار زمین رخ داده،حاصل زلزله های ویرانگر است.انقلاب ایران هم ماجرایی است که دهه های آتی رنگ های تازه ی خود را ظاهر خواهد کرد.انقلاب گاه مهمترین برکات خود را در موجی پدیدار میکند که علیه خود برمی انگیزد. باید بدون گرفتاری در نوستالژی انقلاب،معضل کم حافظگی تاریخی ایرانی خود را کناری بگذاریم و به بازخوانی انقلاب برای گشودن افقی در آینده ی کشور بپردازیم.
***********************************
نسل انقلاب

قبل از انقلاب جامعه ی ایران دارای نمادها و اسطوره ها و آرزوها ی جمعی بود و به واسطه ی آنها هویت جمعی داشت .نسل انقلاب،نسلی بود که در جمعیتش چالاک و در فردیت ناتوان و گسیخته بود.
نسلی منزوی ، مطیع و تسلیم شده نبود بلکه هر یک از این نسل به سوژه ای قدرتمند و خودمدار تبدیل شده بود.خواندن پر اضطراب یک شبنامه باعث میشد هر یک از اینان احساس کند باب تازه ای در تاریخ بشر گشوده است،گویی به راز بزرگی از تاریخ و باطل السحر همه ی ظلمت ها دست یافته است.در انقلاب ایران "ما"ی بزرگی وجود نداشت،"من"های بزرگ در خیابان راه میرفتند.انتخاب ها همه در میانه خیابان و درست در میانه حادثه انجام میپذیرفت و مردم خود حرکت را رهبری میکردند.

این نسل در فضایی کاریزماتیک زندگی میکرد.فضایی با بزرگان و عظمت هایی که برای دیدن فراز آن،کلاه از سر می افتاد و چشمانی پر از نخوت و خواست بزرگی.انسانهایی که حتی در سخن بی ربط جویای عمق و ژرفا بود و به سرعت از مضمون کلام،استراتژی و برنامه ی عمل طلب میکرد.
*****************************
انقلاب

انقلاب رخدادی بود که در اراده ی این و آن نبود.رخدادی که به طور طبیعی حاصل تعاملات جامعه ی ایرانی بوده است.در انقلاب هر چه از ذخائر فرهنگی و فکری و اجتماعی داشتیم عرضه کرده ایم و این عرضه 2 نتیجه دارد:
1-انقلاب را به رخدادی بسیار غنی و مهم در تاریخ ما تبدیل کرد.
2-ابتذال یافتن ذخائر جمعی،تبدیل شدن همه ی عشق و انرژی جمعی به کلیشه و مبدل شدن یوتوپیا به ایدئولوژی باعث از بین رفتن حس و هویت جمعی در ما شد.مردم احساس میکردند همه چیز خود را در خیابان ها باخته اند و روی بازگشت به خانه ندارند.
***************************
انقلابیون پس از رقم زدن تاریخ

عشقهای بزرگی از این نسل به کینه و نفرت بدل شد و مردم در سوگ آن نشستند.این نسل احتیاج دارد به جای روایت ایدئولوژیک یا شریعت بنیادین ،به نسیم خنک یک دین عارفانه پناه جوید.برای آنان ضرورت دارد که خداوند هر چه زودتر خیابانها و زمین را ترک کند و به آسمان بازگردد.
برای این نسل همه ی قله ها و اسطوره ها فرو ریخت وهمه چیز و همه کس همسطح شدند.آنان برای فرار از این همه یکسانی 2 کار کردند:
1-بولد کردن پاره هایی از این همانندی ها: چشم و همچشمی دو خویشاوند،حسرت،انباشت ثروت
2-حفره نشینی:حفره نشینا ن کسانی اند که نه این اند و نه آن،کسانی که نه خود را دوست دارندونه دیگران را،نه زندگی میکنند و نه میمیرند،نه علم می اندوزند و نه ثروت،نه دنیا را میخواهند و نه آخرت را...حفره نشینی بدل کردن منطق سخت زندگی به بازی سرخوشانه است.نوعی عرفان در مختصات زمان ما.
جمعی ازاین نسل هنوز بلند پروازند،شاید در زیر چرخ زندگی روزمره له شده باشند اما همچنان بر این باورند که یک شخصیت بزرگ را در دل پنهان کرده اند.

********************
نسل بعد از انقلاب

اینان جامعه ای را ساخته اند که در آن حس جمعی وجود ندارد،مردم تک تک در آن میزیند و کمتر با گروه اجتماعی زنده مواجهیم ،زیرا که عقلانیت به ستیز با هرگونه حیات در پرتو عواطف و احساسات جمعی آمد و گذشته با همه ی ذخائر و مواریثش را به یک کاریکاتور بدل کرد.
نسلی به شدت تنها وفرد گرا.نسلی که محیطش تلنبار تن است و سخن ایدئولوژیک تنها در نقاشی ها و دیوار نوشته ها است . فضا از همه چیز تهی است .نسلی که تمام اسطوره ها و خاطرات جمعیش را در فرآیند یک انقلاب به کار بسته و اکنون نمیداند به چه افتخار کند،نسلی خالی از سوگ و حماسه

************
آینده ای که خواهد آمد
انقلاب 57 که نقطه ی عطفی جدی در تحول ساختار سیاسی و جامعه ی ایرانی بوده است،تلاطمی برانگیخت که هنوز که هنوز است به هیچ الگویی از ثبات بازنگشته.انقلاب نقطه ی عطف جدی ظهور نظم دموکراتیک است چرا که تداوم این بی ثباتی ها و خارج شدن نظم از دست و زبان و فکر هر بازیگر فعال به تدریج منطق همزیستی سویه های متعارض و متفاوت را به همه خواهد آموخت.در انقلاب افراد و گروه های اجتماعی که فردانیتی نیرومند یافته بودند به خیابان ها آمدند و هیچ گاه به روال سابق به خانه بازنگشتند و سیاست به نحوی سیال در جریان گفتگوهای مردم در تاکسی ها و اتبوس ها جریان دارد

Wednesday, November 21, 2007

درک و تغییر

  • پند و اندرز و ذکر حسن و قبح اخلاقی یک فعل راهی تاریخی برای تغییر و زیباتر کردن جوامع انسانی به صورت کلی است .ولی یک فرد انسانی برای تغییر در درجه ی اول باید خود را و علت بوجود آمدن آن نازیبایی در درون خود را بشناسد .یک انسان باید نسبت به خود دیدی تاریخی داشته باشد و سیر روحی و مسیر حرکت خود را دریابد .تصمیم به تغییر در یک انسان بدون تغییر ریشه ها و عوامل به وجود آورنده ی آن صفت ممکن نیست.باید بجای تغییر یک گزاره در ذهنمان ساختار و شبکه ای که زاینده ی آن هستند را تغییر دهیم .-شاید این گونه بتوان بود و نمودی هر چه شبه تر یافت

  • آدم ها دربرخورد های اجتماعیشان نسبت به دیگری زاویه ی دیدی پیدا میکنند.انتخاب یک پنجره برای نظر کردن به یک انسان بر اساس اعتقاد یا عدم اعتقاد وی به گزاره هایی خاص تنها مربوط به دوران کودکی ما است .با گذر از آن می آموزیم که ساختار و شبکه ای که این گزاره ها در آن قرار دارد را بشناسیم

  • ریموند کتل روانشناس معروف بعد از دو دهه پژوهش تستی با 16 جفت صفت به نام "پرسشنامه ی صفات عمقی شخصیت" تعریف کرد.به نظر کتل این 16 جفت صفت،قطعات اصلی،عناصر یا واحدهای اصلی شخصیت هستند،به همان صورتی که اتم ها عناصر سازنده ی جهان هستی اند و ما بدون توانایی در درک این قطعات اساسی نمیتوانیم شخصیتی را به طور کامل درک کنیم.*نظریه های شخصیت،نشر ارسباران

قمارباز1

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر

Sunday, November 18, 2007

و نوشته ای شکل خواهد گرفت

:شروعی مبهم برای اندیشیدن به روش ها و به عناصر تکرار شونده
هر کس سبک خاصی برای نوشتن وبلاگ دارد .در نوشته های ما عناصری مشخص تکرار میشود.بسیاری از نوشته ای ما از یک مسیر مشخص مغزی میگذرند تا وجود مییابند. برای اینکه بتونیم در نوشتن که جدیدا دارای اصالت ذاتی هم شده است ،جلو بریم باید بتونیم این عناصر و این مسیرهای فعالیت نورونی را از ورای نوشته های خود و دیگران بیرون بکشیم .البته فکر کنم موضوع فلسفه ی علم و متودولوژی هم کلاهمین باشد،نه؟
یک:روش
پست "زندگی و زمانه ی تکاورها"که لینکش را اینجا گذاشته ام ،برای من خیلی مفید بود.سبک کار خوبی هم داشت.نویسنده اول خودش نکته هایی که برای انجام پروژه ای در زندگی باید بهشون پایبند باشیم را گفته بود و بعد از جمعی از دوستان فعالشان در این در مورد خواسته بود هر کدام چند شماره ای به آن بیافزایند.اگر ملت بیکار بودند و هر کس چند تا از عناصر تکرار شونده در نوشته هایش را این جا ذکر میکرد،کمک بزرگی به جامعه ی بشری مینمود
*
.دو:تکرار های من

من سعی میکنم قبل از بیان هر ایده ای مقدمه ای درباره ی وقایعی که اتفاق افتاد تا مرا به سوی آن کشاند را ذکر کنم .احساس میکنم با این کار آن ایده را درونی کرده ام و رابطه ای بین آن و خودم برقرار نموده ام و یک قدم از کپی نمودن حرفهای دیگران دور شده ام

سعی میکنم(خواهم کرد) تعداد بازیگران این نمایش را با ذکر افکار انسانهایی که با هم این زندگی را طی میکنیم،انسانهایی که میبینمشان، گسترش دهم و مانند یک تاریخ نگار به ثبت گوشه هایی از این نمایش چندین و چندین نفره ی اندیشه ها بپردازم

Sunday, November 4, 2007

اصالت ذاتی نوشتن

علاوه بر دو پست قبل چیز دیگری هم در کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" برام بسیار جالب بود
هدف من در زندگی اینه که کاری بکنم ،یکی دیگه میتونه هدفش این باشه که گزاره ای جدید بفهمه و دیگری اینکه احساسی تازه داشته باشد.ظ
مصاحبه ای آخر کتاب با سارتر هست که این احساس را به آدم منتقل میکنه که هدف او "نوشتن" بوده است،تا حالا به اینکه نوشتن میتونه این قدر مهم باشه فکر نکرده بودم.از این لحظه وبلاگ ها دارای ارزشی ذاتی میشوند.ظ
نکته ی جالبی که در باره ی نوشتن میگه اینه که معتقده جالب نیست درباره ی حقیقت مستقل از گوینده صحبت کرد.زیرا این کار یعنی حذف افراد و اشخاص از از دنیایی که در آن زندگی میکنیم و اکتفا به حقایق عینی.فلان کس میتواند به حقایق عینی برسد بی آنکه به حقیقت خود دست یافته باشد.اما اگر قرار است علاوه بر ذهنیات از عینیت زندگی سخن بگوییم .آنگاه باید بگوییم:"من قلم به دست میگیرم ،اسمم این است و اینست آنچه فکر میکنم".کار نویسنده این است که با سخن گفتن به تمامی از خود ،به تمامی از جهان سخن بگوید.ظ

Saturday, November 3, 2007

بودها و نمودها

این ترکیب رو اولین بار چند وقت پیش از ملکیان خواندم."بودها و نمودها"؛نوشته بود یکی ازاصول اخلاقی ای که باید در جهت نیل بهش تلاش کنیم یکی کردن بود و نمودمان با هم است نباید فاصله ای بین خود واقعی و تصویری از خود که در ذهن دیگران میسازیم وجود داشته باشد.
البته من هم مثل همه از کسانی که خود را عمدا بهتر از آنچه هستند نشان میدهند بیزارم،ولی فاصله ی بود و نمود ما همیشه برای کسب سودی این چنین نیست.ظ
.
من از جمله آدم هایی هستم که همیشه دوست دارند قسمت هایی از وجودشان را از دستبرد دیگران مخفی کنند . در نتیجه من در مقابل هر قشری از آدم ها قسمتی از آنچه هستم،از آنچه به آن میاندیشم ،از کاری که روزانه میکنم را نمایش میدهم .ظ
.
چرا؟
به 2 دلیل: 1- احساس اینکه عده ای از آدم ها هستند که من نمیتونم باهاشون رابطه داشته باشم به شدت منو اذیت میکنه(چرا؟ این دیگه روانکاوی میخواد.).من دوست دارم دایره ی افرادی که میشناسم را هر روز وسیع تر کنم و روابطی سطحی با جمع کثیری از آدم ها دارم.ولی ایده آل اکثر آدم ها ایجاد روابط عمیق با عده ای قلیل است و طبیعتا این عده ی کم را از بین هم عقیده و همراهان خود انتخاب میکنند و من اگر بخواهم تمام بود خود را در هر رابطه ای به عرصه ی ظهور برسانم طبیعتا تنها در دایره ی هم عقیده و همراهان یک دسته از آدم ها قرار خواهم گرفت.پس من برای درک انسان ها مجبورم روی تفاوت ها سرپوش بگذارم .ظ
و2-وجود شر:دیگران در مقابل نمود سانسور نشده ی من 2 واکنش منفی میتوانند نشان دهند.عده ای از آن بیزار خواهند بود ومرا مسخره خواهند کرد. و عده ای دوست دارند آن گونه می بودند و حسادت و نفرت برخورد غالب آنها خواهد بود.ظ
فرار از اولی ناشی از یک ضعف وجودی من است ولی فرار از دومی انتخاب است.فرار از هدر دادن عمر خود در گیرها و نفرت دیگران و فرار از گیر افتادن و هدر رفتن عمر دیگران در من.ظ
.
ژان پل سارتر مینویسد:*ظ
آنچه رابطه با دیگران را مختل میکند این است که هر کس درمقابل دیگری چیزی را مخفی میکند یا به صورت راز نگاه میدارد.من فکر میکنم شفافیت باید همه وقت جانشین راز شود.من روزی را میبینم که دو نفر هیچ گونه رازی در مقابل همدیگر نداشته باشند و زندگی درونی مانند زندگی بیرونی کاملا باز و عرضه شده خواهد بود.
بعد از این نباید آن پنهان کاری و رازی را داشت که در بعضی قرون افنخار آدم ها پنداشته میشد،و به نظر من حماقتی بیش نیست.زیرا هر ناحیه ی تیره ای که ما در درون خود داریم(تیره هم برای خود و هم برای دیگران)نخواهیم توانست به تمامی برای خود روشنش سازیم مگر اینکه بکوشیم برای دیگران روشن وشفاف سازیم.
به گمان من بعد ها،مردم بیش از بیش درباره ی خود حرف خواهند زد و این تغییر بزرگی خواهد بود.برای اینکه توافق اجتماعی حاصل شود باید هر س کلا برای همسایه اش وجود داشته باشد و همسایه اش نیز کلا برای او.ظ
اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر.*