Monday, December 31, 2007

من یا دیگری؟ و اخلاق

استاد ملکیان 3 مرحله برای حرکت آدم ترسیم میکند و معتقد است حرکت از 1 به 3 است و نمیتوان از روی مرحله ای پرید.ارزش مراحل:3>2>1
1-کاری که در جامعه با آن شناخته میشویم را درست انجام دهیم
2- ظلم نکنیم
3-رشد شخصی پیدا کنیم
.......
به 1 کاری ندارم.بنظر میاد 2 تلاش و وظیفه ی ما برای رشد دیگران را بیان میکند و 3 تلاش برای رشد خودمان را.
برای اینکه به 2 برسیم باید انسان ها و انسانیت را دوست داشته باشیم ،. باید یاد بگیریم که با حرکات و رفتارهامان هیچ بنی بشری را تحقیر نکنیم(این مهمترین اصل اخلاقی ایست که بالاخره من هم روزی بهش خواهم رسید!!).باید انسانهایی متواضع و خیرخواه باشیم.باید خم شویم و دست دیگران را بگیریم و یاد بگیریم له شدن دیگران را تحمل نکنیم. من که به شدت به آدم هایی که عمرشان را در 2 گذاشته اند احترام میگذارم
ولی آیا 3 هم از همین سیستم اخلاقی تبعیت میکند؟؟ .آیا 3 شبه ابرمرد نیچه نیست؟ آیا نباید به جای اخلاق انسان دوستانه ،اخلاق طغیان و مبارزه داشته باشیم،مثل سایر اجزای طبیعت،مثل سایر موجوداتی که میخواهند در انتخاب طبیعی پیروز میدان باشند؟....خوب این خیلی خشنه،ولی حداقل چیزی که میدونم و لمس کرده ام اینه که سیستم اخلاقی 2 برای 3 لازم است و کافی نیست.3 به گزاره ها و دستور العمل های دیگری برای به وجود آمدن احتیاج دارد.این جا قرار نیست خم شوی،قرار است سرت را بالا بگیری و به افق های دور دست نگاهی بیاندازی.
ولی چه گذاره هایی؟
صبا میگفت :آدم هایی با تفکر تجربی را تحمل نمیکند،ذهن باید ریاضی-هنری باشد.من که نفهمیدم ولی دارای ذهن هنری شدن ،میتواند یک گزاره ی اخلاقی باشد.
خوبه اگه لیستی از این گزاره ها تهیه کنم،کمک کنین.اسمش رو میگذاریم اخلاق سه!!ء

Wednesday, December 26, 2007

داشته ها

شناخت هیچ پدیده ای بدون توجه به سیر تکامل آن امکان پذیر نیست و شناخت توانایی ها و سیستم های پردازنده ی انسان بدون بررسی اجدادش
*
نسبت انسان با جهان طبیعت ،با حیوانات و درختان و موجوداتش از مسائل مهم پدران ما بوده است.مسئله ای که با صنعتی شدن جهان ،رنگ باخت .ولی واقعیت چیزی نیست که که با رنگ باختن تمام شود
مهسا از قول کسی میگفت:"انسان برای انسان شدن ،اول باید بتواند حیوان خوبی باشد
یکی از قوانین جالب دکتر سرگلزایی در کتاب "1،2،3 حرکت"شان ؛دست کم نگرفتن میراثمان است.مینویسند:98% ژن های انسان با حیوانات نزدیکش یکسان است و این 98% میراث و ویژگی های مشترک عظیمی را برای ما به ارمغان دارد،توانایی هایی که باید بشناسیم و ازشان استفاده کنیم.گاهی خرگوش درونمان بدون دلیلی عقل فهم،احساس خطر میکند.گاهی گربه ی درونمان هشدارمیدهد که غذاهای رنگارنگ مقابلمان خطرناک است
*
تفکر منطقی و خلاق ،شیوه های تکامل یافته ی اندیشیدن اند .ولی انسان علاوه بر آن شیوه ی کهن تری نیز برای تفکر دارد:"رویا اندیشی".هر رویا علاوه بر علت و زمینه ای که از آن زاییده میشود،غایت و حرفی نیز دارد.رویا سخن ناخودآگاه ما است با روان و ذهنمان.رویا با زبان تمثیل سخن میگوید.زبان مجازی رویا شکل بازمانده ای از شیوه ی باستانی اندبشه است و رویا اندیشی باید به عنوان شیوه ی کهن تری از تفکر به شمار آید
(نقل با تحریف فراوان؛ "رویاها"،یونگ")

Thursday, December 20, 2007

جستجوی بی سوال

انسانها همین که چشم بر روی این جهان نامتناهی بازمیکنند،با دیدن ستارگان آسمان که تعدادشان بیش از همه ی شن های زمین است
سوالاتی کلی در مورد چرایی زیستن برای لحظه ای در جهانی چنین دیرین و چیستی این عظمت در ذهنشان شکل میگیرد
سوالاتی که هرگز جوابی قاطع نداشته اند. تحیر ماندگار ناشی از این سوالات بی پاسخ سرمنشا انرژی عظیم جستجوی دائمی انسان میشود.جستجویی که در میان دنیای اطلاعات و موضوعات جذاب میتواند نتیجه ای جز سطحی نگری نداشته باشد.انرژی ایست که باید هدایت شود. ولی چگونه و به چه سمتی؟
*
در جلسه ی پنجشنبه ی گذشته ،آقای کاظمیان در مورد انواع روش های یادگیری صحبت کردند
problem based learning
شاید بتواند راهنمای حرکت ما باشد.
عبدالله میگفت در ایران، ما کسانی که با فلان فیلسوف و آرائش آشنا باشد زیاد داریم،چیزی که نه سخت است و نه با اهمیت.ولی کسی که بتواند به سوالی از سوالات ذهنهای ما پاسخ بگوید نداریم،کسی را نداریم که اول سوالی داشته باشد و برای یافتن جوابش کتاب بخواند.مشکل ما خیلی بیشتر از کتاب نخواندن ،سوال نداشتن است.
چه سوالی با ارزش محسوب میشود؟.
ملکیان مقوله ای به نام "اخلاق باور و تحقیق" و چندین ویژگی برای سوال خوب را معرفی میکند،مثلا سوال باید طوری باشد که قبل وبعد از پرسیدن و قبل و بعد از یافتن جواب تفاوتی ارزشمند در زندگی جوینده ایجاد کند.
*
چند روز است دارم فکر میکنم چرا من جدا از سوالاتی کلی و مبهم مثل: نیچه از چی صحبت میکنه؟ روانشناسی اجتماعی یعنی چی؟ازکجا باید شروع کرد به فیلم دیدن؟ که با توصیفات بالا بی اهمیت محسوب میشوند. مسئله های لا ینهل اندکی برای پیگیری دارم
نداشتن سوالات جزئی ی منطبق بر اخلاق باوری که بشه چند روزی را جدی درباره شان کار و فکر کرد
عیب بزرگی است که دور ازما باد

Friday, December 7, 2007

همین

ساده است
آری زندگی سخت ساده است
و پیچیده نیز هم
آقا شما چند سالتونه؟-
بیست و شش سال
بینایی تون چطوره؟-
از وقتی از دو سال پیش الکل رو شروع کردم خیلی بدتر شده
ترشحی از گوش ندارین؟-
... میخوردم، از اون موقعxچرا چند ماهی
قلبتون؟-
....این قرص های متادون رو سر خود مصرف کردم
؟....-
عجب،شما مگه زنده بودن رو دوست ندارین،با این بدن که نمیشه ادامه داد.میشه در یک جمله برای من هم توضیح بدین چرا معتاد شدین؟
ببین آبجی،الان تمام زندگی شما اینه که درس بخونی ،همه ی فکرتون هم همینه.فوقش گاهی میخوای خیلی به خودت حال بدین با دوستاتون میرین سینما و کتابخونه .تمام زندگی من هم ورزش بود،همش با هم باشگاهیهام به این فکر میکردیم که با تیم کدوم باشگاه کشتی بگیریم و از کی ببریم تا اینکه رفتم سربازی ،وقتی برگشتم دوستام عوض شدن،بیشتر با پسر داییم و رفیقاش میگشتم.اون ها اصلا تو یک دنیای دیگه بودن،برام همه چیز جدید و هیجان انگیز بود،منم جذبشون شدم
همین؟ ...یعنی به بی معنایی زندگی پی نبرده بودید؟ یعنی دچارمرگ دوستی به عنوان فرم والایش یافته ی هراس از مرگ نشده بودید؟ یا حتی مشکلتان عدم حمایت نسل گذشته ازتان نبود؟
قاطی می نُماییم

Thursday, December 6, 2007

i will be a part of nature once again

چه آرام است انسان خفته در خاک نمناک قبرستان
یکرنگ با گیتی،به دور از تمام غوغاهای خارجی و قلیان ها و دوگانگی های درونی