Monday, December 31, 2007

من یا دیگری؟ و اخلاق

استاد ملکیان 3 مرحله برای حرکت آدم ترسیم میکند و معتقد است حرکت از 1 به 3 است و نمیتوان از روی مرحله ای پرید.ارزش مراحل:3>2>1
1-کاری که در جامعه با آن شناخته میشویم را درست انجام دهیم
2- ظلم نکنیم
3-رشد شخصی پیدا کنیم
.......
به 1 کاری ندارم.بنظر میاد 2 تلاش و وظیفه ی ما برای رشد دیگران را بیان میکند و 3 تلاش برای رشد خودمان را.
برای اینکه به 2 برسیم باید انسان ها و انسانیت را دوست داشته باشیم ،. باید یاد بگیریم که با حرکات و رفتارهامان هیچ بنی بشری را تحقیر نکنیم(این مهمترین اصل اخلاقی ایست که بالاخره من هم روزی بهش خواهم رسید!!).باید انسانهایی متواضع و خیرخواه باشیم.باید خم شویم و دست دیگران را بگیریم و یاد بگیریم له شدن دیگران را تحمل نکنیم. من که به شدت به آدم هایی که عمرشان را در 2 گذاشته اند احترام میگذارم
ولی آیا 3 هم از همین سیستم اخلاقی تبعیت میکند؟؟ .آیا 3 شبه ابرمرد نیچه نیست؟ آیا نباید به جای اخلاق انسان دوستانه ،اخلاق طغیان و مبارزه داشته باشیم،مثل سایر اجزای طبیعت،مثل سایر موجوداتی که میخواهند در انتخاب طبیعی پیروز میدان باشند؟....خوب این خیلی خشنه،ولی حداقل چیزی که میدونم و لمس کرده ام اینه که سیستم اخلاقی 2 برای 3 لازم است و کافی نیست.3 به گزاره ها و دستور العمل های دیگری برای به وجود آمدن احتیاج دارد.این جا قرار نیست خم شوی،قرار است سرت را بالا بگیری و به افق های دور دست نگاهی بیاندازی.
ولی چه گذاره هایی؟
صبا میگفت :آدم هایی با تفکر تجربی را تحمل نمیکند،ذهن باید ریاضی-هنری باشد.من که نفهمیدم ولی دارای ذهن هنری شدن ،میتواند یک گزاره ی اخلاقی باشد.
خوبه اگه لیستی از این گزاره ها تهیه کنم،کمک کنین.اسمش رو میگذاریم اخلاق سه!!ء

Wednesday, December 26, 2007

داشته ها

شناخت هیچ پدیده ای بدون توجه به سیر تکامل آن امکان پذیر نیست و شناخت توانایی ها و سیستم های پردازنده ی انسان بدون بررسی اجدادش
*
نسبت انسان با جهان طبیعت ،با حیوانات و درختان و موجوداتش از مسائل مهم پدران ما بوده است.مسئله ای که با صنعتی شدن جهان ،رنگ باخت .ولی واقعیت چیزی نیست که که با رنگ باختن تمام شود
مهسا از قول کسی میگفت:"انسان برای انسان شدن ،اول باید بتواند حیوان خوبی باشد
یکی از قوانین جالب دکتر سرگلزایی در کتاب "1،2،3 حرکت"شان ؛دست کم نگرفتن میراثمان است.مینویسند:98% ژن های انسان با حیوانات نزدیکش یکسان است و این 98% میراث و ویژگی های مشترک عظیمی را برای ما به ارمغان دارد،توانایی هایی که باید بشناسیم و ازشان استفاده کنیم.گاهی خرگوش درونمان بدون دلیلی عقل فهم،احساس خطر میکند.گاهی گربه ی درونمان هشدارمیدهد که غذاهای رنگارنگ مقابلمان خطرناک است
*
تفکر منطقی و خلاق ،شیوه های تکامل یافته ی اندیشیدن اند .ولی انسان علاوه بر آن شیوه ی کهن تری نیز برای تفکر دارد:"رویا اندیشی".هر رویا علاوه بر علت و زمینه ای که از آن زاییده میشود،غایت و حرفی نیز دارد.رویا سخن ناخودآگاه ما است با روان و ذهنمان.رویا با زبان تمثیل سخن میگوید.زبان مجازی رویا شکل بازمانده ای از شیوه ی باستانی اندبشه است و رویا اندیشی باید به عنوان شیوه ی کهن تری از تفکر به شمار آید
(نقل با تحریف فراوان؛ "رویاها"،یونگ")

Thursday, December 20, 2007

جستجوی بی سوال

انسانها همین که چشم بر روی این جهان نامتناهی بازمیکنند،با دیدن ستارگان آسمان که تعدادشان بیش از همه ی شن های زمین است
سوالاتی کلی در مورد چرایی زیستن برای لحظه ای در جهانی چنین دیرین و چیستی این عظمت در ذهنشان شکل میگیرد
سوالاتی که هرگز جوابی قاطع نداشته اند. تحیر ماندگار ناشی از این سوالات بی پاسخ سرمنشا انرژی عظیم جستجوی دائمی انسان میشود.جستجویی که در میان دنیای اطلاعات و موضوعات جذاب میتواند نتیجه ای جز سطحی نگری نداشته باشد.انرژی ایست که باید هدایت شود. ولی چگونه و به چه سمتی؟
*
در جلسه ی پنجشنبه ی گذشته ،آقای کاظمیان در مورد انواع روش های یادگیری صحبت کردند
problem based learning
شاید بتواند راهنمای حرکت ما باشد.
عبدالله میگفت در ایران، ما کسانی که با فلان فیلسوف و آرائش آشنا باشد زیاد داریم،چیزی که نه سخت است و نه با اهمیت.ولی کسی که بتواند به سوالی از سوالات ذهنهای ما پاسخ بگوید نداریم،کسی را نداریم که اول سوالی داشته باشد و برای یافتن جوابش کتاب بخواند.مشکل ما خیلی بیشتر از کتاب نخواندن ،سوال نداشتن است.
چه سوالی با ارزش محسوب میشود؟.
ملکیان مقوله ای به نام "اخلاق باور و تحقیق" و چندین ویژگی برای سوال خوب را معرفی میکند،مثلا سوال باید طوری باشد که قبل وبعد از پرسیدن و قبل و بعد از یافتن جواب تفاوتی ارزشمند در زندگی جوینده ایجاد کند.
*
چند روز است دارم فکر میکنم چرا من جدا از سوالاتی کلی و مبهم مثل: نیچه از چی صحبت میکنه؟ روانشناسی اجتماعی یعنی چی؟ازکجا باید شروع کرد به فیلم دیدن؟ که با توصیفات بالا بی اهمیت محسوب میشوند. مسئله های لا ینهل اندکی برای پیگیری دارم
نداشتن سوالات جزئی ی منطبق بر اخلاق باوری که بشه چند روزی را جدی درباره شان کار و فکر کرد
عیب بزرگی است که دور ازما باد

Friday, December 7, 2007

همین

ساده است
آری زندگی سخت ساده است
و پیچیده نیز هم
آقا شما چند سالتونه؟-
بیست و شش سال
بینایی تون چطوره؟-
از وقتی از دو سال پیش الکل رو شروع کردم خیلی بدتر شده
ترشحی از گوش ندارین؟-
... میخوردم، از اون موقعxچرا چند ماهی
قلبتون؟-
....این قرص های متادون رو سر خود مصرف کردم
؟....-
عجب،شما مگه زنده بودن رو دوست ندارین،با این بدن که نمیشه ادامه داد.میشه در یک جمله برای من هم توضیح بدین چرا معتاد شدین؟
ببین آبجی،الان تمام زندگی شما اینه که درس بخونی ،همه ی فکرتون هم همینه.فوقش گاهی میخوای خیلی به خودت حال بدین با دوستاتون میرین سینما و کتابخونه .تمام زندگی من هم ورزش بود،همش با هم باشگاهیهام به این فکر میکردیم که با تیم کدوم باشگاه کشتی بگیریم و از کی ببریم تا اینکه رفتم سربازی ،وقتی برگشتم دوستام عوض شدن،بیشتر با پسر داییم و رفیقاش میگشتم.اون ها اصلا تو یک دنیای دیگه بودن،برام همه چیز جدید و هیجان انگیز بود،منم جذبشون شدم
همین؟ ...یعنی به بی معنایی زندگی پی نبرده بودید؟ یعنی دچارمرگ دوستی به عنوان فرم والایش یافته ی هراس از مرگ نشده بودید؟ یا حتی مشکلتان عدم حمایت نسل گذشته ازتان نبود؟
قاطی می نُماییم

Thursday, December 6, 2007

i will be a part of nature once again

چه آرام است انسان خفته در خاک نمناک قبرستان
یکرنگ با گیتی،به دور از تمام غوغاهای خارجی و قلیان ها و دوگانگی های درونی

Friday, November 30, 2007

جلسه ای بود برای آمادگی رفتن به مکه.روحانی جلسه صحبت میکرد.جمله ای گفت که فراموش نکرده ام
بچه ها سعی کنین در زندگی آدم های ندید بدیدی نباشین

آرمان گرایی و سیاست

جمعه؛در محفلی خانوادگی که با تلاش فامیلی نگران از تکرار تجربیات نسل گذشته و با حضور 3 جوان و مسئولی سرشار از تجربه و مبارزه و رفته تا نزدیکی چوبه ی دار از حزب توده برگزار شد این گزاره ها به تصویب رسید .در حالی که جریان خون مردی شهید در جنگل های سیاه کل جمع را به دنیای ایده آل و آرمان گرایی میبرد
  • یک نسل در ایران با همه ی کژی ها مبارزه نمود و آنها را تخریب کرد ولی وقتی حرفی برای گفتن نداری و وقتی توانایی ساختن بنایی جدید را نداری ،تخریب سودی نخواهد داشت. این تجربه ما را به روی آوردن به سازندگی ،به ایجاد سیستم های جدید به جای مبارزه برای به زیر کشیدن جمعی و بالا بردن گروهی دیگر میخواند
  • دنیای سیاست عالمی نیست که بخواهی در آن صادقانه کار کنی.هر قدرتمندی جنایت کار محسوب میشود مگر خلافش ثابت شود و این حقیقتی به روز شونده است
  • کارهای اجتماعی و شهری و سیستم های فکری و فرهنگی زیادی وجود دارد که ارزش گذاشتن عمر را دارند و انجام این گونه فعالیت ها به معنای جزئی کار کردن و جدایی از عالم کلان نگری و سیستماتیک فکر کردن نیست. کارهایی است که برای پیشبردشان باید از پایین فشار آورد و از بالا چانه زنی کرد، در واقع فعالیت های کلانی است که در آن به جای سیاسیون مدیران نشسته اند
  • any comments?!

Friday, November 23, 2007

زاویه دید(1)؛انقلاب و نسل هایش

دکتر جواد کاشی ؛انقلاب و نسل هایش

وبلاگ زاویه دید یکی از زیباترین و عمیقترین وبلاگهایی است که دیده ام.بازخوانی انقلاب 57 و تاثیر آن بر نسل های پیش و پس از آن از جمله مسائلی است که در این وبلاگ به زیبایی بیان شده است.شاید جذابیت اصلی این نوشته ها به این خاطر باشد که دکتر بر خلاف بسیاری دیگر خود را نماینده ی پشیمان نسل خود نمیدانند.
برای یافتن دیدی کلی نسبت به آنچه دکتر میگویند،نوشته های مربوط به این حوزه را از میان پست های سال 2007 ایشان جدا و به صورت زیر دسته بندی کردم.در حالی که همچنان امیدوارم روزی بتوانم بدون نوشتن و خط کشیدن و بازخوانی،از میان حرف و نوشته های انسانها گوهر سخن و جان کلامشان را دریابم.
*****************************************
مقدمه

انقلاب نقطه ی جوشان و حساس ما است و بدون ملاحظه ی آن هیچ افقی در آینده ی کشور گشودنی نیست.انقلاب مثل زلزله است ،هیچ کس از آن استقبال نمیکند اما بسیاری از تحولات مبارکی که در ساختار زمین رخ داده،حاصل زلزله های ویرانگر است.انقلاب ایران هم ماجرایی است که دهه های آتی رنگ های تازه ی خود را ظاهر خواهد کرد.انقلاب گاه مهمترین برکات خود را در موجی پدیدار میکند که علیه خود برمی انگیزد. باید بدون گرفتاری در نوستالژی انقلاب،معضل کم حافظگی تاریخی ایرانی خود را کناری بگذاریم و به بازخوانی انقلاب برای گشودن افقی در آینده ی کشور بپردازیم.
***********************************
نسل انقلاب

قبل از انقلاب جامعه ی ایران دارای نمادها و اسطوره ها و آرزوها ی جمعی بود و به واسطه ی آنها هویت جمعی داشت .نسل انقلاب،نسلی بود که در جمعیتش چالاک و در فردیت ناتوان و گسیخته بود.
نسلی منزوی ، مطیع و تسلیم شده نبود بلکه هر یک از این نسل به سوژه ای قدرتمند و خودمدار تبدیل شده بود.خواندن پر اضطراب یک شبنامه باعث میشد هر یک از اینان احساس کند باب تازه ای در تاریخ بشر گشوده است،گویی به راز بزرگی از تاریخ و باطل السحر همه ی ظلمت ها دست یافته است.در انقلاب ایران "ما"ی بزرگی وجود نداشت،"من"های بزرگ در خیابان راه میرفتند.انتخاب ها همه در میانه خیابان و درست در میانه حادثه انجام میپذیرفت و مردم خود حرکت را رهبری میکردند.

این نسل در فضایی کاریزماتیک زندگی میکرد.فضایی با بزرگان و عظمت هایی که برای دیدن فراز آن،کلاه از سر می افتاد و چشمانی پر از نخوت و خواست بزرگی.انسانهایی که حتی در سخن بی ربط جویای عمق و ژرفا بود و به سرعت از مضمون کلام،استراتژی و برنامه ی عمل طلب میکرد.
*****************************
انقلاب

انقلاب رخدادی بود که در اراده ی این و آن نبود.رخدادی که به طور طبیعی حاصل تعاملات جامعه ی ایرانی بوده است.در انقلاب هر چه از ذخائر فرهنگی و فکری و اجتماعی داشتیم عرضه کرده ایم و این عرضه 2 نتیجه دارد:
1-انقلاب را به رخدادی بسیار غنی و مهم در تاریخ ما تبدیل کرد.
2-ابتذال یافتن ذخائر جمعی،تبدیل شدن همه ی عشق و انرژی جمعی به کلیشه و مبدل شدن یوتوپیا به ایدئولوژی باعث از بین رفتن حس و هویت جمعی در ما شد.مردم احساس میکردند همه چیز خود را در خیابان ها باخته اند و روی بازگشت به خانه ندارند.
***************************
انقلابیون پس از رقم زدن تاریخ

عشقهای بزرگی از این نسل به کینه و نفرت بدل شد و مردم در سوگ آن نشستند.این نسل احتیاج دارد به جای روایت ایدئولوژیک یا شریعت بنیادین ،به نسیم خنک یک دین عارفانه پناه جوید.برای آنان ضرورت دارد که خداوند هر چه زودتر خیابانها و زمین را ترک کند و به آسمان بازگردد.
برای این نسل همه ی قله ها و اسطوره ها فرو ریخت وهمه چیز و همه کس همسطح شدند.آنان برای فرار از این همه یکسانی 2 کار کردند:
1-بولد کردن پاره هایی از این همانندی ها: چشم و همچشمی دو خویشاوند،حسرت،انباشت ثروت
2-حفره نشینی:حفره نشینا ن کسانی اند که نه این اند و نه آن،کسانی که نه خود را دوست دارندونه دیگران را،نه زندگی میکنند و نه میمیرند،نه علم می اندوزند و نه ثروت،نه دنیا را میخواهند و نه آخرت را...حفره نشینی بدل کردن منطق سخت زندگی به بازی سرخوشانه است.نوعی عرفان در مختصات زمان ما.
جمعی ازاین نسل هنوز بلند پروازند،شاید در زیر چرخ زندگی روزمره له شده باشند اما همچنان بر این باورند که یک شخصیت بزرگ را در دل پنهان کرده اند.

********************
نسل بعد از انقلاب

اینان جامعه ای را ساخته اند که در آن حس جمعی وجود ندارد،مردم تک تک در آن میزیند و کمتر با گروه اجتماعی زنده مواجهیم ،زیرا که عقلانیت به ستیز با هرگونه حیات در پرتو عواطف و احساسات جمعی آمد و گذشته با همه ی ذخائر و مواریثش را به یک کاریکاتور بدل کرد.
نسلی به شدت تنها وفرد گرا.نسلی که محیطش تلنبار تن است و سخن ایدئولوژیک تنها در نقاشی ها و دیوار نوشته ها است . فضا از همه چیز تهی است .نسلی که تمام اسطوره ها و خاطرات جمعیش را در فرآیند یک انقلاب به کار بسته و اکنون نمیداند به چه افتخار کند،نسلی خالی از سوگ و حماسه

************
آینده ای که خواهد آمد
انقلاب 57 که نقطه ی عطفی جدی در تحول ساختار سیاسی و جامعه ی ایرانی بوده است،تلاطمی برانگیخت که هنوز که هنوز است به هیچ الگویی از ثبات بازنگشته.انقلاب نقطه ی عطف جدی ظهور نظم دموکراتیک است چرا که تداوم این بی ثباتی ها و خارج شدن نظم از دست و زبان و فکر هر بازیگر فعال به تدریج منطق همزیستی سویه های متعارض و متفاوت را به همه خواهد آموخت.در انقلاب افراد و گروه های اجتماعی که فردانیتی نیرومند یافته بودند به خیابان ها آمدند و هیچ گاه به روال سابق به خانه بازنگشتند و سیاست به نحوی سیال در جریان گفتگوهای مردم در تاکسی ها و اتبوس ها جریان دارد

Wednesday, November 21, 2007

درک و تغییر

  • پند و اندرز و ذکر حسن و قبح اخلاقی یک فعل راهی تاریخی برای تغییر و زیباتر کردن جوامع انسانی به صورت کلی است .ولی یک فرد انسانی برای تغییر در درجه ی اول باید خود را و علت بوجود آمدن آن نازیبایی در درون خود را بشناسد .یک انسان باید نسبت به خود دیدی تاریخی داشته باشد و سیر روحی و مسیر حرکت خود را دریابد .تصمیم به تغییر در یک انسان بدون تغییر ریشه ها و عوامل به وجود آورنده ی آن صفت ممکن نیست.باید بجای تغییر یک گزاره در ذهنمان ساختار و شبکه ای که زاینده ی آن هستند را تغییر دهیم .-شاید این گونه بتوان بود و نمودی هر چه شبه تر یافت

  • آدم ها دربرخورد های اجتماعیشان نسبت به دیگری زاویه ی دیدی پیدا میکنند.انتخاب یک پنجره برای نظر کردن به یک انسان بر اساس اعتقاد یا عدم اعتقاد وی به گزاره هایی خاص تنها مربوط به دوران کودکی ما است .با گذر از آن می آموزیم که ساختار و شبکه ای که این گزاره ها در آن قرار دارد را بشناسیم

  • ریموند کتل روانشناس معروف بعد از دو دهه پژوهش تستی با 16 جفت صفت به نام "پرسشنامه ی صفات عمقی شخصیت" تعریف کرد.به نظر کتل این 16 جفت صفت،قطعات اصلی،عناصر یا واحدهای اصلی شخصیت هستند،به همان صورتی که اتم ها عناصر سازنده ی جهان هستی اند و ما بدون توانایی در درک این قطعات اساسی نمیتوانیم شخصیتی را به طور کامل درک کنیم.*نظریه های شخصیت،نشر ارسباران

قمارباز1

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر

Sunday, November 18, 2007

و نوشته ای شکل خواهد گرفت

:شروعی مبهم برای اندیشیدن به روش ها و به عناصر تکرار شونده
هر کس سبک خاصی برای نوشتن وبلاگ دارد .در نوشته های ما عناصری مشخص تکرار میشود.بسیاری از نوشته ای ما از یک مسیر مشخص مغزی میگذرند تا وجود مییابند. برای اینکه بتونیم در نوشتن که جدیدا دارای اصالت ذاتی هم شده است ،جلو بریم باید بتونیم این عناصر و این مسیرهای فعالیت نورونی را از ورای نوشته های خود و دیگران بیرون بکشیم .البته فکر کنم موضوع فلسفه ی علم و متودولوژی هم کلاهمین باشد،نه؟
یک:روش
پست "زندگی و زمانه ی تکاورها"که لینکش را اینجا گذاشته ام ،برای من خیلی مفید بود.سبک کار خوبی هم داشت.نویسنده اول خودش نکته هایی که برای انجام پروژه ای در زندگی باید بهشون پایبند باشیم را گفته بود و بعد از جمعی از دوستان فعالشان در این در مورد خواسته بود هر کدام چند شماره ای به آن بیافزایند.اگر ملت بیکار بودند و هر کس چند تا از عناصر تکرار شونده در نوشته هایش را این جا ذکر میکرد،کمک بزرگی به جامعه ی بشری مینمود
*
.دو:تکرار های من

من سعی میکنم قبل از بیان هر ایده ای مقدمه ای درباره ی وقایعی که اتفاق افتاد تا مرا به سوی آن کشاند را ذکر کنم .احساس میکنم با این کار آن ایده را درونی کرده ام و رابطه ای بین آن و خودم برقرار نموده ام و یک قدم از کپی نمودن حرفهای دیگران دور شده ام

سعی میکنم(خواهم کرد) تعداد بازیگران این نمایش را با ذکر افکار انسانهایی که با هم این زندگی را طی میکنیم،انسانهایی که میبینمشان، گسترش دهم و مانند یک تاریخ نگار به ثبت گوشه هایی از این نمایش چندین و چندین نفره ی اندیشه ها بپردازم

Sunday, November 4, 2007

اصالت ذاتی نوشتن

علاوه بر دو پست قبل چیز دیگری هم در کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" برام بسیار جالب بود
هدف من در زندگی اینه که کاری بکنم ،یکی دیگه میتونه هدفش این باشه که گزاره ای جدید بفهمه و دیگری اینکه احساسی تازه داشته باشد.ظ
مصاحبه ای آخر کتاب با سارتر هست که این احساس را به آدم منتقل میکنه که هدف او "نوشتن" بوده است،تا حالا به اینکه نوشتن میتونه این قدر مهم باشه فکر نکرده بودم.از این لحظه وبلاگ ها دارای ارزشی ذاتی میشوند.ظ
نکته ی جالبی که در باره ی نوشتن میگه اینه که معتقده جالب نیست درباره ی حقیقت مستقل از گوینده صحبت کرد.زیرا این کار یعنی حذف افراد و اشخاص از از دنیایی که در آن زندگی میکنیم و اکتفا به حقایق عینی.فلان کس میتواند به حقایق عینی برسد بی آنکه به حقیقت خود دست یافته باشد.اما اگر قرار است علاوه بر ذهنیات از عینیت زندگی سخن بگوییم .آنگاه باید بگوییم:"من قلم به دست میگیرم ،اسمم این است و اینست آنچه فکر میکنم".کار نویسنده این است که با سخن گفتن به تمامی از خود ،به تمامی از جهان سخن بگوید.ظ

Saturday, November 3, 2007

بودها و نمودها

این ترکیب رو اولین بار چند وقت پیش از ملکیان خواندم."بودها و نمودها"؛نوشته بود یکی ازاصول اخلاقی ای که باید در جهت نیل بهش تلاش کنیم یکی کردن بود و نمودمان با هم است نباید فاصله ای بین خود واقعی و تصویری از خود که در ذهن دیگران میسازیم وجود داشته باشد.
البته من هم مثل همه از کسانی که خود را عمدا بهتر از آنچه هستند نشان میدهند بیزارم،ولی فاصله ی بود و نمود ما همیشه برای کسب سودی این چنین نیست.ظ
.
من از جمله آدم هایی هستم که همیشه دوست دارند قسمت هایی از وجودشان را از دستبرد دیگران مخفی کنند . در نتیجه من در مقابل هر قشری از آدم ها قسمتی از آنچه هستم،از آنچه به آن میاندیشم ،از کاری که روزانه میکنم را نمایش میدهم .ظ
.
چرا؟
به 2 دلیل: 1- احساس اینکه عده ای از آدم ها هستند که من نمیتونم باهاشون رابطه داشته باشم به شدت منو اذیت میکنه(چرا؟ این دیگه روانکاوی میخواد.).من دوست دارم دایره ی افرادی که میشناسم را هر روز وسیع تر کنم و روابطی سطحی با جمع کثیری از آدم ها دارم.ولی ایده آل اکثر آدم ها ایجاد روابط عمیق با عده ای قلیل است و طبیعتا این عده ی کم را از بین هم عقیده و همراهان خود انتخاب میکنند و من اگر بخواهم تمام بود خود را در هر رابطه ای به عرصه ی ظهور برسانم طبیعتا تنها در دایره ی هم عقیده و همراهان یک دسته از آدم ها قرار خواهم گرفت.پس من برای درک انسان ها مجبورم روی تفاوت ها سرپوش بگذارم .ظ
و2-وجود شر:دیگران در مقابل نمود سانسور نشده ی من 2 واکنش منفی میتوانند نشان دهند.عده ای از آن بیزار خواهند بود ومرا مسخره خواهند کرد. و عده ای دوست دارند آن گونه می بودند و حسادت و نفرت برخورد غالب آنها خواهد بود.ظ
فرار از اولی ناشی از یک ضعف وجودی من است ولی فرار از دومی انتخاب است.فرار از هدر دادن عمر خود در گیرها و نفرت دیگران و فرار از گیر افتادن و هدر رفتن عمر دیگران در من.ظ
.
ژان پل سارتر مینویسد:*ظ
آنچه رابطه با دیگران را مختل میکند این است که هر کس درمقابل دیگری چیزی را مخفی میکند یا به صورت راز نگاه میدارد.من فکر میکنم شفافیت باید همه وقت جانشین راز شود.من روزی را میبینم که دو نفر هیچ گونه رازی در مقابل همدیگر نداشته باشند و زندگی درونی مانند زندگی بیرونی کاملا باز و عرضه شده خواهد بود.
بعد از این نباید آن پنهان کاری و رازی را داشت که در بعضی قرون افنخار آدم ها پنداشته میشد،و به نظر من حماقتی بیش نیست.زیرا هر ناحیه ی تیره ای که ما در درون خود داریم(تیره هم برای خود و هم برای دیگران)نخواهیم توانست به تمامی برای خود روشنش سازیم مگر اینکه بکوشیم برای دیگران روشن وشفاف سازیم.
به گمان من بعد ها،مردم بیش از بیش درباره ی خود حرف خواهند زد و این تغییر بزرگی خواهد بود.برای اینکه توافق اجتماعی حاصل شود باید هر س کلا برای همسایه اش وجود داشته باشد و همسایه اش نیز کلا برای او.ظ
اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر.*

Thursday, October 25, 2007

من یا دیگری؟

در اندرون تو کسی است ،دنیایی است که تو را فریاد خواهد کرد.ظ
تنهایی ،سکوت و درون نگری شعار این روزهای من نیز شده است.ظ
این هر 3 فواید غیر قابل انکار خود را دارند ولی مضرات خود را نیز بعد از مدتی نشان میدهند.این 3 به آدم این فرصت را میدهند جای
خدا بنشیند و به آنچه در زندگی تا این لحظه خلق کرده دوباره بنگرد.این 3 آدم را مملو از خود آگاهی میکنند.ولی ما چیزی بیش از آنچه تا کنون انجام داده ایم و آنچه ساخته ایم نیستیم .در درون ما چشمه ای جوشان و ناپیدا وجود ندارد که خلوت باعث جوشیدن آن شود.آیا دراعماق روح انسان طبعی،گنجی غیر عادی و ماورایی وجود دارد؟ .آیا جام جمی که دل سالهاست در طلبش است در درون ما از ازل وجود داشته و یا این ما هستیم که در این چند سال آن را با طلب و تلاش دائمی،میسازیم و مییابیم..
شاید اگزیستانسیالیست ها در این زمینه حرف های بهتری برای گفتن داشته باشند:تصور نکنید که ماهیت بر وجود مقدم است .تصور نکنید ابتدا چیزی به نام طبع بشر در جایی مثلا ذهن خدا وجود داشته و بعد وجود یافته(مثل کسی که میخواهد کاردی بسازد و ابتدا تصور آن را در ذهن میپروراند و بعد به آن وجود میبخشد).در مکتب اگزیستانسیالیسم بشر نخست هیچ نیست سپس چیز میشود،یعنی چنین و چنان میگردد،آنچنان که خود میخواهد.طبیعت بشری وجود ندارد زیرا واجب الوجودی نیست که آنرا در ذهن خود بپرورد.ظ
درست است که آگاهی از خود موجب کاهش رفتارهای ضد اجتماعی میگردد.درست است که آگاهی از خود باعث میشود فرد با دیدن ناهماهنگی های خود وجدان اخلاقیش را بیدار کند.ولی آگاهی از خود شدید در دراز مدت باعث احساس مجرم بودن دائم میشود.افرادی که اطلاعات مثبت و منفی درباره ی خود را به یک اندازه یادآوری میکنند و ادراک از خود صحیحی دارند بدین معنا که این ادراکشان با ارزیابی دیگران از آنها،نسبتا هماهنگی خوبی دارد مبتلا.به افسردگی خفیفی اند که "افسردگی واقع گرایی" نامیده میشود..درون نگری بهای خود را دارد و به نظر نمیرسد درون نگری مداوم نسخه ی آرمانی برای حفظ تعادل عاطفی باشد.و اصرار فعلی روی ارزش های فردی،به ایدئولوژی و فرهنگ امروزه مربوط میشود ،این که "هر فرد باید خودش باشد".آرمان مطلق نیست،ارزشی است که در این زمان و مکان آرمانی معرفی شده است و مخصوصا در جریان ارزشهای دوره ای ای قرار میگیرد که تحت عنوان "آزاد اندیشی جدید"شناخته میشود:ابتکار شخصی،آگاهی از اهمیت خاص خود و اعتماد به نفس.(از روانشناسی اجتماعی،نشر ساوالان)ظ
دکتر جواد کاشی مینویسند(نقل به مضمون):ظ
آنچه به صفحات های مختلف زندگی ما میتواند پیوستگی دهد،آنچه میتواند به زندگی معنا بخشد ،دیگری است.ظ
زندگی در هجوم خود تو را به زندان من میخواند،زندانی که برای همیشه خالی است .اما دلمشغولی به دیگری،راهی است به سوی پیدا کردن نخی که دانه های زندگی را دست کم برای چند فصلی به هم متصل کند.ظ
خدا در سویه ی دلمشغولی به دیگری ایستاده است .غایت آن است. خورشیدی است که بر آن پرتو می افکند،مهم نیست تو به جد او را بخوانی یا نه،و در دلت نیت او را پرورده باشی یا نه.اما خدا در سویه ی جستجوی خود موضوعیت ندارد.مشکل اینجاست که زندگی استقرار متعادل در میانه ی تنازع بی پایان بین خود و دیگری را بر نمی تابد،گاهی باید این سو و گاهی آنسو پرتاب شد.ظ

Tuesday, October 23, 2007

زندگی است که میگوید:ظ
مرا بساز و یا باد من و تو را با خود خواهد برد

Saturday, October 13, 2007

each small candle

  • Not the torturer will scare me
  • Nor the body's final fall
  • Nor the shadows on the wall
  • Nor the night when to the ground
  • But the blind indifference
  • Of a merciless unfeeling world
Each small candle lights a corner of the dark
When the wheel of pain stops turning
And the branding iron stops burning
When the children can be children
When the natural law of science
Greets the humble and the mighty
And the billion candles burning
Lights the dark side of every human mind

Friday, September 28, 2007

خسته ام از نقاشی

با تمام وجود فریاد میزنم:ظ

i wana go home
take off this uniform
and leave the show

Monday, September 24, 2007

گزاره هایی درباره ی آنچه پدرانمان به یادگار گذاشته اند

مامان بزرگم از قول سعدی میگفت:ظ

عارفی از قبرستانی رد میشد.پایش به جمجمه ای گیر کرد و زمین خورد.عارف در اندیشه بود که جمجمه به صدا در آمد و گفت

دانی که من کیستم؟...من پادشاه ری بودمی که به کشور گشایی پرداختم،شمال را گرفتم که دیدم غرب کوهستان های بلند دارد آن را که ستاندم چشمم به جنوب با دریاهای وسیعش افتاد بعد از آن به خراسان لشکر کشیدم و قصد داشتم که

*"کرمان خورم که ناگاه کرمان خوردند سرم"


آزاده میگفت :خیلی از بزرگان روزگار(داشت در مورد سروش حرف میزد)زاده ی کتاب های مرجع ایران زمین اند. کتابهای پراکنده و روزنامه اندیشه ی کسی را به جایی نمیرساند .خودش قصد داشت مثنوی را شروع کند*.ظ

احمدعلی میگفت:از بین مشاهیر ادبیات ما گلستان-بوستان از همه برای انسان امروزی قابل پذیرش تر اند چون کتابهایی اند زمینی ، برای زندگی، نه آسمانی و ماوراء الطبیعی و نویسنده اش ،مردی عجیب باهوش و جهاندیده است.انسانی که همه چیز را در زندگی تجربه کرده است نه زاهدی جدا از روان زمینی آدم ها*.ظ

داریوش آشوری نوشته بود:سالها برایم چرایی" حافظه ی ما شدن حافظ" مسئله بود .و بهترین جوابی که برای آن یافتم انسان و نه فرشته بودنش بود.داستان خلقت آدم در ضمیر ما ایرانیها نقش بسته است.،اینکه خدا فرشتگان را که مصداق خوبی مطلق اند آفرید ولی بعد از آن انسان این موجود دو وجهی را اشرف مخلوقات قرار داد*.ظ

نقل با تحریف فراوان :.*

Wednesday, September 12, 2007

بوف کور و انسان های اکنونی

به نظر زینب تحلیل بوف کور و ربط دادن خیلی از چیزها به کودکی درست نیست.زینب میگوید تک تک حوادث بوف کور حرف هایی برای خواننده دارد و او را با ویژگی های انسان آشنا میکند .ظ
ولی اگر از حرف زینب بگذریم و بوف کور را انسانی با ضربه های شدید کودکی ناشی از جدایی از ابژه ی نخستین عشق(مادر)و داستان کشته شدن پدر توسط عمو و مادر و... بدانیم چه؟ظ
مهدیه که ما بهش انسانی با انرژی پایان ناپذیر اتمی میگوییم تمام دیروز را در اوج نا امیدی گریه میکرده چون علوم تربیتی میخونه وشدت ناهنجاری بچه های بهزیستی روعمیقا درک میکنه...بوف های کور آینده شاید.ظ

بوف کور و قدرت سازنده ی ناخوداگاه

یک روانکاو برجسته مثل دکتر صنعتی به راحتی میتواند تراوشات ناخودآگاه شخصیتی مثل بوف کور را تفسیر کند ولی هر چی فکر میکنم نمیفهمم چطور کسی مثل صادق هدایت میتواند این گونه خود را در جایگاه شخصیتی بالاخره متمایز با خود واقعی خود بگذارد طوری که بتواند از زبان انسانی با ناخودآگاهی کاملا آغشته با گره هایی از دوران کودکی بنویسد؟؟
هر روز گزاره ها و داده های فراوانی واردمغز ما میشود و در حافظه مان تثبیت میگردد خیلی دوست دارم بدونم با چه مکانیسمی ما انسان ها از این داده های انبار شده حرف هایی نو و طرح هایی بدیع میسازیم؟
سه راه یافت شده
یک:گزاره هایی بدیهی را به عنوان پایه ی تفکر وستون های اصلی سیستم منطقیمان در نظر میگیریم و با استفاده از اصول استنتاج و استقرای علم منطق نتایجی قطعی و یقینی را یر یالای این ستون ها میسازیم.
دو:-که استاد ملکیان گفت و من هیچ نفهمیدم- اختیار کردن نظریه ای نشات گرفته از هر کجا (مثلا یک رویا یا الهام یا...)و ساختن سیستمی بر پایه ی این نظریه ی قابل دفاع است
سوم:امروز با چند تا از بچه های معماری ملاقاتی داشتم جمع قصد داشت چیزی را طراحی کند وبرای آن نیاز به ایده های جدید داشت من کلی قبلا هوشیارانه فکر کرده بودم تا ایده ی جالبی پیدا کنم که نشد هر چی از بقیه خواستم در همین جمع شروع کنند به ایده دادن بلکه شاید با یورش فکری بتونیم به جایی برسیم دیدم همه با تعجب بهم نگاه میکنند و بالاخره یکی برام توضیح داد که ما برای ایده دادن اول باید یک دو روز با دقت به اطرافمون نگاه کنیم و داده هایی را کسب کنیم و به شدت خودمون را با مسئله مشغول نماییم بعد یک روز به خودمان استراحت بدیم همراه با یک موسیقی زیبا و موضوع را کاملا بدست فراموشی بسپاریم بعد ناخودآگاهمون کم کم شروع میکنه به صحبت و خودش در غالب یک خواب یا یک جرقه ایده های لازم رو بهمون میده...منم شاخ درآوردم و تنها گفتم قدرت خدا این هنری ها هم قاطی دارن مثکه!ظ
نمیدونم ولی این دو اثر خلق شده و شونده توسط ناخودآگاه منو به این فکر میاندازه که شاید پردازنده ای قوی و اصیل به اندازه ی تمام تاریخ بشری در درون ما وجود دارد که مبدع هنر است

بوف کور و چرایی محبوبیتش

مدتی این صادق هدایت با بوف کورش و علاقه ی جمع کثیری از مردم به آن ذهنم را مشغول کرده بود.هیچ توجیه ی برای این محبوبیت نمی یافتم و چون نمیتونستم معتقد باشم همه ی این طرفداران موجوداتی جو زده اند که هیچ نمیفهمند با کمال تواضع قبول کردم که چیزهایی این میان دور از عالم درک فعلیم هست.ظ
اولین گزاره ی جدیدی که در تلاش برای این فهم باهاش مواجه شدم "غریزه ی مرگ" و توضیحات جذابی بود که فروید و اریک فروم درباره ی آن میدادند.ما انسان ها برای اثبات وجودمان محکوم به داشتن رابطه با جهانیم و مواجهه ی ما با جهان با غریزه ی مرگ خواهد بود اگر نتوانیم با "شور زندگی"رابطه ای صحیح و در حال رشد با هستی ایجاد کنیم*..ظ
و دومین رویکرد تفسیری به این کتاب را در اثر زیبای دکتر محمد صنعتی به نام"صادق هدایت و هراس از مرگ" یافتم.دکتر در این کتاب بوف کور را شخصیتی حقیقی تصور کرده و به تفسیر روابط،علایق ،احساسات،تکرارها ،خواب ها و کلا ناخودآگاه این شخصیت با دیدی روانکاوانه پرداخته است.طوری که میتوان در تمام زندگی بوف کور ردپای عمیق داستان مادر و پدر بوف کور و رها کردن فرزندشان و آرزوهای این کودک رها شده با یک بغلی شراب آغشته به زهر مارناگ را یافت.به نظر من که رویکردی فوق العاده بود.ظ
آناتومی ویرانسازی انسان از اریک فروم.*

Wednesday, September 5, 2007

how to paint?

زندگی پر معناتر خواهد شد اگر هر از گاهی پروژه ای جدید برای" شدن" تعریف کنیم و بازه ی زمانی محدودی برای اجرای آن به خود وقت دهیم.ظ
در این صورت به طور جدی سعی خواهیم کرد درکی از زندگی و طرز فکر انسانهای دیگری که پیش از ما این راه را انتخاب کرده اند پیدا کنیم. این طور آدم ها دیگر همان افراد تکراری قدیم نخواهند بود.ظ
برای اینکه بتوانیم سریعتر وارد راه شویم باید یک معلم و الگو پیدا نماییم و در حد تیم ملی از مصاحبت با او لذت ببریم.ظ
با این کار احساس میکنیم هنوز تا پایان زندگی خیلی راه است و میفهمیم که هنوز چیزهای زیادی درعالم خارج و عالم ادراکات دیگران هست که بسیار زیبا خواهد بود اگر وارد ساحت درون ما نیز شود.ظ
این گونه خواهد بود که دوست داری بدوی ،این گونه خواهد بود که میتوانی دیگر برای خودت نیز قابل پیش بینی نباشی.ظ
موفقیت یا شکست در هر پروژه ی جدید زندگی را باید با معیاری سنجید و انتخاب امتحانی که میخواهیم درآن قبول شویم بخش مهمی از کار است.رایجترین اشتباهی که در این انتخاب میتواند پیش آید خلط کردن رشد درونی با افزایش محبوبیت گروهی و هدف قرار دادن دومی است.این وبلاگ که تا حال به جایی نرسیده است صحنه ی امتحان من است .ظ
و بدترین ضربه ای که این طرز زندگی میتواند به آدمی با روحیه ی نفرت از تاریخ و ویران ساز ایرانی بزند دور ریختن درکی است که در گذشته ی زندگانی به آن دست یافته است.ظ

Wednesday, August 29, 2007

شغل

آقای دکتر برهانی مسئول بخش اعتیاد معاونت پیشگیری بهزیستی ،انسان والایی است با شغلی جالب.ایشان مسئولیت ایجاد "اجتماعات جامعه محور"توسط مردم عادی و حمایت از آنها در مناطق مختلف مشهد را به عهده دارند.هدف این اجتماعات کاهش آسیب های اجتماعی،بهبود وضعیت محیط و ارتقاء فرهنگی مناطق با آموختن چگونگی ارتباط با سازمان های دولتی است.
شغل دکتر به نظرم جالب است،ایشان با این کار به انسان ها "هویت" میبخشد
درک لغت هویت با توجه به دو لغت متضاد شباهت و تفاوت ممکن است.اينكه ما چه كسي هستيم و ديگران كي هستند. بنابراين ما بايد با هم ديگر شباهت داشته باشيم و ديگران هم بايستي ازما متمايز باشند.
نظريه مقوله‌بندي هنري تاجفل یکی از نظریات انسان شناسی در این زمینه است.قضيه كانوني این نظریه اینست که "مردم خودشان را بيشتر به عنوان عضو گروههاي اجتماعي و كمتر به عنوان اشخاص فردي، بيشتر تحت عنوان هويت اجتماعي و كمتر تحت عنوان هويت فردي طبقه‌بندي و مقوله‌بندي میكنند"ظ
تاجفل هويت اجتماعي را متشكل از سه عنصر مي‌داند: عنصر احساسي (احساسات نسبت به گروه و نسبت به افراد ديگري كه رابطه‌اي خاص با آن گروه دارند)، عنصر شناختي (آگاهي از اينكه، فرد به يك گروه تعلق دارد) و عنصر ارزشي (فرضياتي دربارة پيامدهاي ارزشي مثبت يا منفي عضويت گروهي). و براين اساس هويت اجتماعي از ديدگاه تاجفل عبارت است از: آن بخش از برداشت يك فرد از خود كه از آگاهي او نسبت به عضويت در گروه (گروههاي) اجتماعي همراه با اهميت ارزشي و احساسي منضم به آن عضويت سرچشمه مي‌گيرد.
و البته وجهه منفی کار ایشان این است که هويت اجتماعي در بسياري موارد مانع جهت‌گيري فرد به طرف هويت شخصي مي‌ شود. انسان ها اکثرا سعي مي‌كنند خود را با مشخصه‌هاي اجتماعي مقوله‌بندي كنند و نه مشخصه‌هاي شخصي و فردی در حالی که فردیت یافتن منجمله گزاره های اولیه" زندگی اصیل"داشتن است*ظ
:منبع
هویت اجتماعی،از مجنون آموسی .*

!اعتیادی معنا یافته

برای بعضی ها مثل من وبلاگ تبدیل شده است به یک منبع بزرگ اطلاعات و آگاهی و وبلاگ گردی به یک اعتیاد.اعتیادی که میتونه تنها تلف کننده ی وقت و یا راهی مدرن برای گسترش افق های فکری باشد
*.انسان شناسی و چند پرسش؛ از مصطفی ملکیان
*.لذت سرکوب دیگری؛از جبار رحمانی
*.گم شدن در بزرگراه گوگل؛از عباس کاظمی

Monday, August 27, 2007

نماندن

آرامش ویژگی ایست که باید به فکرش بود تا به دستش آورد.و رسیدن به آن 2 مقدمه دارد:
درون نگر؛ درون گرا شدن و به دیگران گیر ندادن. دیده فرو بردن به گریبان خویش.
گیر نکردن در گیرهای دیگران و گیر نکردن در انسان ها.

Sunday, August 26, 2007

papillon...............papillon.............papillon...............papillon
his life ,worth living

Saturday, August 25, 2007

سیاه چاله ی درون

هر چقدر هم در این دنیای پهناور بگردیم چیز با ارزشی پیدا نمیکنیم .چیزی که بتونه به زندگی ما معنا بده ودلیلی باشه که بودن همراه مصرف و ضایعات خود را بر نبودمان ترجیح دهیم.نه احساسات عمیق عارفانه یا عاشقانه ،نه گیجی و خوشی ناشی از یک درک جدید، نه دستیابی به علم و توانایی های کاری منحصر به فرد، نه لذت بردن از لحظات و نه هیچ چیز دیگه اون قدر وزن نداره که بتونه یک زندگی را موجح جلوه بده
گویا درون خود ما سیاه چاله ای وجود دارد که همه ی این چیزهای به ظاهر وزین در اعماقش نیست میشوند
و گویا جهان طوری است که اگر همین زیبایی ها از حالت شخصی در آیند و سمت و سوی برای دیگری بگیرند دیگر گم شدن و بی ارش شدنی در کار نخواهد بود.... گویا

Friday, August 24, 2007

با اجازه ی شریعتی

درس پختن...
درس شکستن...
درس قسمت کردن...
... د درس بودن
احمد علی میگه :هیچ چیز جای سواد تئوریک و آکادمیک رو نمیگیره..
کاش میشد به جای کتاب خوندن کار عملی کرد...کاش میشد همه جا به جای "درس" از کار یا همون "نان" خود دکتر استفاده کرد...کاش میشد این جمله رو تحریف نکرد
ولی متاسفانه مغزما برای پرورش یافتن به توجه ویژه و زمان های مخصوص به خود احتیاج داره..

Tuesday, August 21, 2007

what i love to become...

میخوام وبلاگ هایی که تا حالا خوندم رو یک جوری دسته یندی کنم:
موضوع یک وبلاگ میتونه:ظ
(احساسات و دغدغه های روزانه و سیر فکری خود فرد باشه(مثل وبلاگ قبلی خود من)
صحنه های نابی که در روز به عنوان یک انسان ظریف بین میبینه و دیگران با خوندن آنها نوع جدیدی از نگاه کردن به مسائل عادی را یاد میگیرند
میتونه مکانی برای کپی/ پیست حرف ها و نوشته های دیگران و تکثیر تراوشات فکری انسان هایی متفکر تر باشه
و یا مکانی برای نشر تولیدات ادبی و هنری خود
ولی از بین همه ی وبلاگ ها و شخصیت های متفاوت پشتشان آنچه به نظر من بهتره ،داشتن وبلاگ و شخصیتی است که به مسائل انسانی اطرافش با دیدی کاملا علمی مینگرد .وبلاگی که پایه اش یکی از" علوم انسانی" است و گزاره های آن، که هر روز در تعامل با واقعیت های زندگی جان میگیرد و باز تولید میشوند....شاید وبلاگی شبه "یک لیوان چای داغ

Thursday, August 16, 2007

کل یک سیستم فکری

خوندن کتاب های پراکنده و بی برنامه هیچ فایده ای نداره .کاری که باید کرد وارد شدن به دنیای یک نفر دیگه از طریق کتابهاش و درک سیستم فکری و احساسی ایست که او انتخاب کرده،

Thursday, August 9, 2007

راهی با تئوری ای ساده

اگه بخوای روانشناسی بخونی باید ازدیدن انسانهای جدید شاد بشی ،باید آدم هارو و زیاد شدنشون در زندگیت رو دوست داشته باشی.
اگه گذاشتن عمر روی مشکلات روحی جماعتی مایه دار را کمتر از شان یک زندگی 60 ساله بدانی و در توهماتت جامعه هدفت رو افرادی دردمند تر و تنها تر قرار بدی باید بتونی از زیاد شدن افرادی نه باهوش و بیکلاس و ساده وصمیمی در زندگیت لذت ببری.
عملا فهمیده ام که رسیدن به این جا برای من که اصلا راحت نیست.

Tuesday, July 31, 2007

عرض و ارتفاع

آدم در زندگیش دو رویکرد کلی میتواند داشته باشد: علاقه ی خاصی به عمیق شدن در یک کار و رشته داشت باشد و یا ماندن در یک موضوع را در این دنیای پیچیده،که هیچ نمیداند کی زمان ترکش فرا میرسد، را اشتباه بداند
در کل میتوانیم تصمیم بگیریم که آدمی عمیق شویم و یا آدمی وسیع.
من از میان این دو وسیع شدن را بیشتر میپسندم.درست است که این رویکرد آدم را به پراکنده کاری و سطحی نگری میکشاند ولی در عوض حداقل به آدم میفهماند که چقدر در این دنیا چیزهای جدید هست که نمیداند،حداقل هر چه وسیع تر شوی دردنیاهای جدید و ناشناخته ی جدیدی را مییابی و سوالات کلی بیشتری در ذهنت شکل میگیرد .این رویکرد پیچیدگی جهان را بهتر نشان میدهد و درک این پیچیدگی یعنی برون رفت از روزمرگی ،یعنی لذت. یعنی حرکت، یعنی زندگی.

Monday, July 30, 2007

What shall we use to fill the empty spaces
Where waves of hunger roar?
Shall we set out across this sea of faces
In search of more and more applause?
What Shall we do Now?
Shall we buy a new guitar?
Shall we drive a more powerful car?
Shall we work straight through the night?
Shall we get into fights?
Leave the lights on?
Drop bombs?
Take to drink?
Go to shrinks?
Give up meat?
Keep people as pets?
Train dogs?
Raise rats?
But never live at all
With our backs to the wall.....Backs to the Wall

Sunday, July 29, 2007

مسئولیت بودن

رسیدن به یقین که کلا توهمی بیش نیست.رسیدن به اطمینان و طمئنینه قلبی در حین شک(50-50) ذهنی در امور فراطبیعی کاملا ممکن است چون مسئله ماورایی است و ذهنا جایی برای الهامات و جهت دادن از عالم قدسی باقی میماند.
مشکلی که هست با گذاره های زمینی است اگر تصمیمت این باشد که مسئولیت نتایج آنها را خود بر عهده بگیری ،اگر بخواهی باری تا کنون به دوش خدا گذاشته بودی را بر شانه های کار نکرده ی خود قرار دهی.
مشکل با گذاره های زمینی مربوط به آینده ی کاری جمعی است.گزاره هایی که هیچ یقینی برای شروع کردنشان و هیچ اطمینان قلبی نسبت به صحتشان و هیچ امیدی به جبران های غیبی اشتباهاتشان نداری و با این وضعیت باید تصمیم هم بگیری.

Saturday, July 28, 2007

پروژه ی یکساله ی نقاشی

به نام خدا
داستانی است از مولوی : پادشاهی میخواست بهترین نقاشان دنیا را انتخاب کند ..از هنرمندان چین و ماچین دعوت به شرکت در مسابقه ای کرد، هر گروه باید کوهی را رنگ میکرداند.دو تیم مشغول به کار میشوند و بعد از ماهها، زمان پرده برداری از کوه ها فرامیرسد:پرده از کار هنرمندان چین برداشته میشود،آنها زیباترین و ظریف ترین صحنه ها را با ناب ترین رنگها بر کوه کشیده بودند.پادشاه مبهوت کار آنها پرده را از کوه گروه دوم بر میدارد و با عظمتی باور نکردنی روبرو میشود،مردمان ماچین در تمام این مدت تنها کوه را صیقل داده بودند و اکنون تلالو زیبای رنگ های کوه مجاوربر کوهشان همگان را خیره کرده بود.
آزاده میگفت:انسان در زندگی نباید ایدئولوژیک زندگی کند،یک چریک خوب بودن مساوی درست زیستن نیست،انسان باید روح خودش را صیقل دهد و اون وقت ریبایی ها در او به رقص درخواهند آمد.
الان که وبلاگ عزیز دوساله ام بسته شده . تصمیم گرفتن به هیچ وجه به داستان بالا توجه نکنم ،سطلی رنگ در دست گیرم و یکسالی به رنگ آمیزی زندگیم متفاوت با اونچه هستم و متفاوت با آنچه تا بحال زیستم بپردازم...
این تنها یک بازی است بازی نقش یک انسان فهیم ،عقل گرا و روشنفکر،شروع بازی نقش یک مغز پیچیده.
و البته انتظار ندارم به خوبی روی پرده بیاد