Tuesday, July 31, 2007

عرض و ارتفاع

آدم در زندگیش دو رویکرد کلی میتواند داشته باشد: علاقه ی خاصی به عمیق شدن در یک کار و رشته داشت باشد و یا ماندن در یک موضوع را در این دنیای پیچیده،که هیچ نمیداند کی زمان ترکش فرا میرسد، را اشتباه بداند
در کل میتوانیم تصمیم بگیریم که آدمی عمیق شویم و یا آدمی وسیع.
من از میان این دو وسیع شدن را بیشتر میپسندم.درست است که این رویکرد آدم را به پراکنده کاری و سطحی نگری میکشاند ولی در عوض حداقل به آدم میفهماند که چقدر در این دنیا چیزهای جدید هست که نمیداند،حداقل هر چه وسیع تر شوی دردنیاهای جدید و ناشناخته ی جدیدی را مییابی و سوالات کلی بیشتری در ذهنت شکل میگیرد .این رویکرد پیچیدگی جهان را بهتر نشان میدهد و درک این پیچیدگی یعنی برون رفت از روزمرگی ،یعنی لذت. یعنی حرکت، یعنی زندگی.

Monday, July 30, 2007

What shall we use to fill the empty spaces
Where waves of hunger roar?
Shall we set out across this sea of faces
In search of more and more applause?
What Shall we do Now?
Shall we buy a new guitar?
Shall we drive a more powerful car?
Shall we work straight through the night?
Shall we get into fights?
Leave the lights on?
Drop bombs?
Take to drink?
Go to shrinks?
Give up meat?
Keep people as pets?
Train dogs?
Raise rats?
But never live at all
With our backs to the wall.....Backs to the Wall

Sunday, July 29, 2007

مسئولیت بودن

رسیدن به یقین که کلا توهمی بیش نیست.رسیدن به اطمینان و طمئنینه قلبی در حین شک(50-50) ذهنی در امور فراطبیعی کاملا ممکن است چون مسئله ماورایی است و ذهنا جایی برای الهامات و جهت دادن از عالم قدسی باقی میماند.
مشکلی که هست با گذاره های زمینی است اگر تصمیمت این باشد که مسئولیت نتایج آنها را خود بر عهده بگیری ،اگر بخواهی باری تا کنون به دوش خدا گذاشته بودی را بر شانه های کار نکرده ی خود قرار دهی.
مشکل با گذاره های زمینی مربوط به آینده ی کاری جمعی است.گزاره هایی که هیچ یقینی برای شروع کردنشان و هیچ اطمینان قلبی نسبت به صحتشان و هیچ امیدی به جبران های غیبی اشتباهاتشان نداری و با این وضعیت باید تصمیم هم بگیری.

Saturday, July 28, 2007

پروژه ی یکساله ی نقاشی

به نام خدا
داستانی است از مولوی : پادشاهی میخواست بهترین نقاشان دنیا را انتخاب کند ..از هنرمندان چین و ماچین دعوت به شرکت در مسابقه ای کرد، هر گروه باید کوهی را رنگ میکرداند.دو تیم مشغول به کار میشوند و بعد از ماهها، زمان پرده برداری از کوه ها فرامیرسد:پرده از کار هنرمندان چین برداشته میشود،آنها زیباترین و ظریف ترین صحنه ها را با ناب ترین رنگها بر کوه کشیده بودند.پادشاه مبهوت کار آنها پرده را از کوه گروه دوم بر میدارد و با عظمتی باور نکردنی روبرو میشود،مردمان ماچین در تمام این مدت تنها کوه را صیقل داده بودند و اکنون تلالو زیبای رنگ های کوه مجاوربر کوهشان همگان را خیره کرده بود.
آزاده میگفت:انسان در زندگی نباید ایدئولوژیک زندگی کند،یک چریک خوب بودن مساوی درست زیستن نیست،انسان باید روح خودش را صیقل دهد و اون وقت ریبایی ها در او به رقص درخواهند آمد.
الان که وبلاگ عزیز دوساله ام بسته شده . تصمیم گرفتن به هیچ وجه به داستان بالا توجه نکنم ،سطلی رنگ در دست گیرم و یکسالی به رنگ آمیزی زندگیم متفاوت با اونچه هستم و متفاوت با آنچه تا بحال زیستم بپردازم...
این تنها یک بازی است بازی نقش یک انسان فهیم ،عقل گرا و روشنفکر،شروع بازی نقش یک مغز پیچیده.
و البته انتظار ندارم به خوبی روی پرده بیاد