Thursday, November 20, 2008

خیلی خیلی شعر عجیبی است ،این. از روی فایل صوتی اش ( که بسیار زیباتر است) با صدای فرزاد که گویا از دانشجویان هنر های زیبای تهران است پیاده شده. 2 تا شعر دیگه هم داره .اگه کسی خواست یک ای-میل به من بزنه.

غلامرضا

چک چک چک، صدای پا

قصه ی شاه سنده ها

چک چک چک صدای آب

قصه ی شاه دست به آب

چک چک چک ، هر کی شبا جیش میکنه

خانم طلا دیگه داره اجاق رو آتیش میکنه

بادمجونی تو خوابی؟

پری زلف شرابی

عسل چشم ها ی آبی

مرضی نسا، سنده سیا

چک چک چک ،اننقی تو دیو دست به آبی

منم کنیز شاشو

توی لحاف باشو

بادمجونی تو خوابی.

مرضی نسا سیاه و کبود

لخت و پتی

تو مستراح افتاده بود

عسل،چشمای آبی

پری،زلف شرابی

مرضی نسا سنده سیا

بادمجونی تو خوابی.

بادمجونی

بادمجونی! ،تو خوابی.

بادمجونی تو خوابی؟

صدای منو شنیدی؟

آآ چی شده؟

باز چی میگی شلغمی

خواب بودم.

خواب بودی؟

ترسیدی ؟

خواب کی رو میدیدی ؟

خواب چی رو میدیدی؟

قصش درازه شلغمی.

وقت نمازه شلغمی.

بادمجونی، بادمجونی بهم بگو که تنهایی کپک زدم.

تو میدونی.

باشه فقط امون بده یک کمی

امون بده یک کمی.

یه وقتی من یه کلفت سیا بودم شلغمی

قلیونُ چاق میکردم و پیازو داغ میکردم و

تنگُ شراب میکردم و آفتابه آب میکردم و

سرخ و سفید عسل و پری دخترای غلامرضا

که بی حیا بی چارقد و بی روسری

خواب بودن تو هشدری

اما شبا خواب بودم، خواب بودم

خواب دیدم که دخترا دخترای غلامرض

ا بازم منو کتک زدن

پستونای کوچیکم رو بریدن و

زخمشونو نمک زدن .

عسل، زلف شرابی

پری، چشمای آبی.

اما شبا خواب بودم که دخترا با اون ریش حنایی

آی اننقی

آی اننقی کجایی؟

چک چک چک صدای آب

تو دیو دست به آبی

بادمجونی تو خوابی.

تو خوابی؟

صدای منو شنیدی؟

ها چی شده؟

باز چی میگی شلغمی ؟

خواب بودم .

خواب بودی؟

ترسیدی؟

خواب کی رو میدیدی؟

خواب چی رو میدیدی؟

قصش درازه شلغمی.

وقت نمازه شلغمی.

بهم بگو بادمجونی

باشه فقط امون بده یک کمی.

اما شبا مرضی نسا

همین که از خواب میپرید

صدای چک چک میشنید .

هرکی شبا جیش میکنه

بادمجونی !خانم طلا دیگه داره اجاق ُ آتیش میکنه .

بهم بگو با اون سبیل های سیا

همین که از راه میرسید غلامرضا

مرضی نسا سر و پلالش خونی بود

لخت و پتی تو مستراح زندونی بود

آآآآآآآآآآآآآآه آآآآآآآآآآآآآآآآآآه آآآآآآآآآآآآآآآآآه

چک چک چک ، صدای آب

قصه ی دیو دست به آب

چک چک چک صدای پا

قصه ی شاه سنده ها

تق تق تق تق

صدای کیه ؟

صدای چیه؟

زد زیر گریه مرضیه

شبای عروسی شاه ولایت

بزنیم برقصیم و آخ که چه خوبه

همه ی فرشته ها میرقصن امشب

خونه ی غلامرضا، بزن بکوبه

من چرا تنها موندم؟

از بچه ها جا موندم ؟

غصه و غم ها موندم

با سوز و سرما موندم

عجب شب سیاهی

شب بدون ماهی

با اون ریش حنایی

های اننقی کجایی

بادمجونی!

اینجا دیگه خونه ی غلامرضا نیست

اسم تو هم دیگه مرضی نسا نیست

دیگه تمومه هر چی غصه خوردی

بادمجونی یه عمممممره که تو مردی

شنیدم اننقی پادشاه دست به آبه

که عاشق کبابه

کباب دختر سیا

مرضی نساء بی پناه

شنیدی ؟

خاک به سرم بازم که تو خوابیدی

بادمجونی تو خوابی؟

صدای منو شنیدی؟

ها چی شده؟ باز چی میگی شلغمی

خواب بودم .

خواب بودی ؟

ترسیدی؟

خواب کی رو میدیدی؟

خواب چی رو میدیدی؟

چک چک چک صدای آب

قصه ی دیو دست به آب

شلغمی !

امون بده یک کمی

اننقی عاشقم شد

عاشق من

مرضی نساء

سنده سیا

خودش آمد به خواب من

گفت که باید لپات ُ سرخاب بمالی

وسمه به ابرو بکشی

دماغت ُ تیز کنی

تو مستراح بو بکشی

موهات گلاب نباشه

که پادشاه سنده ها عااااااشق بوی شاشه

عاشق من

اون که شبا جیش میکنه

بادمجونی!

خانم طلا دیگه داره اجاق رو آتیش میکنه

خانم طلا، خانم طلا!

اجاق رو آتیش میکنه

بادمجونی! مرضی نساء! سیب زمینی! شلغمی! خانم طلا!

الهی ور بپری !

چشم های آبی ، عسل

زلف شرابی ، پری

الهی ور بپری وربپری!

سیب زمینی اون لابه لا

حاج نخود و حاج لوبیا

روغن داغ

یه عالمه

جلز ولز، تو قابلمه

سوختم و دست و پا زدم

های النقی صدا زدم

خاک به سر الاقشون

گرفته بود دماغشون

نفهمیدن خرابم و گندیدم و

قاشق و چنگال شدن

خوردن و اسهال شدن

شللیده و نشللیده

تو شکمهای گندیده

عق زدم و عاق زدم

تا کله ملاق زدم

یه شب نشد که دیر و زود

هر چی بود و هر چی نبود

با سرصدا از سولاخا

پاشید تو چاه مستراح

آآآآآآآآآآآآ ه آآآآآآآآآآآآآآآآ ه آآآآآآآآآآآآ

با اون ریش حنایی

های النقی کجایی؟

نکنه از این سر و صدا ذله بشی

من اومدم قلیونت رو چاق بشی چله بشی

آآآآآآآآآآه آآآآآآآآآآآآآآآآآآه آآآآآآآآآآآآآآآآآ

منم منم مرضی نساء شاشو

توی لحاف باشو

تق تق تق

صدای چیه صدای کیه؟

پری، چشمای آبی

عسل، زلف شرابی

مرضی نساء شاشو

توی لحاف یاشو

قصه ی آب و آفتابه

قصه ی شاه سنده ها

منم کنیز اننقی

منم عروس مستراح.

Monday, August 18, 2008



Thursday, May 22, 2008

اسباب کشی

به بلاگ فا اسباب کشیدم.از دیدار دوستان شاد میشم.
www.paintingproject.blogfa.com

Saturday, May 10, 2008

حسینیه تخریب

دوکوهه پادگان اصلی نظامی زمان جنگ بوده است با خوابگاه ها و حسینیه ای بزرگ . محل اسکان موقت گردان های مختلف (اطلاعات،تخریب،عملیات و...).همه از حسینیه ی مشترک استفاده میکردند بجز گردان تخریب.
عده ی کمی از رزمنده ها حاضر بوده اند عضو گردان تخریب شوند. همه درجریان بودند که 95% بچه های این گردان روی مین میروند.
یک شب بود، به اصرار فرزند یکی از تخریبچی ها چند نفری به سمت حسینیه ی تخریب حرکت کردیم. نیم ساعت پیاده روی در سکوت مطلق بیابان در شب (یکی از بزرگترین آرزوهای زندگی من را برآورده کرد). میتوانستی -جدا از تفکرات الهی-صدای نفس های تند انسانی را تصور کنی که تصمیم گرفته است به ترس خود از مرگ غلبه کند،تصمیم گرفته است بمیرد. انسانی هراسناک که آرام آرام با تو همقدم میشود و یک به یک چراغ های روشن شهر را پشت سر میگذارد. حسینیه خالی است بدون در و پنجره.
مرگ مهمترین واقعه ی زندگی انسان است.مرگ قدرت زیادی در بی اهمیت کردن هر آنچه جدا از خود است دارد.
چند قدم آن طرفتر 2 فانوس روشن است. صحنه ی هراسناکی بود، واژهی ابهت را تا عمق استخوان هایت حس میکردی
چهار قبر خالی ، تمرینی برای مردن.

Friday, May 9, 2008

Forest Gump & human relationships

احمدعلی معتقده: آدم ها موجودات خیلی جالبی اند.میگفت از دیدنشون و رابطه داشتن باهاشون خیلی لذت میبره.
آدم گاهی فکر میکنه هدف زندگیش شاید انجام دادن کاری است -که باید دنبال چیستیش بگرده-.
ولی گاهی فکر میکنه هدف زندگی در همین روابط انسان ها نهفته است.
forest gump
فیلمی درباره ی این روابط انسانی است. فارست گامپ ، آدمی است که به همه چیز میرسه.آدمی که خیرش به همه میرسد. ولی انگار اهمیت هیچ کدوم رو درک نمیکنه و معیارهای ارزشی دیگری داره.
فارست گامپ دوستی صمیمی ای دارد به نام "بابی" .رابطه عمیق دو انسان که صرفا حول علاقه و آرزوی عظیم بابی به "صید میگو" و به اشتراک گذاشتن این علاقه با فارست گامپ ،شکل میگیرد. کلا درک و تجربه اش غیر ممکن مینماید.

Tuesday, May 6, 2008

exit doors

و من هنوز بعد از 24 سال زندگی ذره ای زیستن را نیاموخته ام.
و به درهای خروج اضطراری و کنار کشیدن های ناگهانی و دوباره شروع کردن های موقت عجیب محتاجم
ولی برای فرونرفتن در چاله های راه ،برای اشتباه نکردن ،توقف اصلا روش خوبی نیست.تنها راه سریعتر رفتن است
در ذهنم صحنه ای از لابلای کتابهای دکتر شریعتی باقی مانده است
تصور یک راه پر پیچ و خم و پر چاله و 2 انسان که آن را طی میکنند.یکی میخزد و مجبور است با هر فرودی پایین و با هر تپه ای بالا رود و دیگری که پرواز میکند و رها از همه ی این موانع به مقصد میرسد

Monday, January 7, 2008

wind of change

شش ماه شده،شش ماهه که هفته ای به اندازه ی 1 پست فکر کردم و خوندم.شش ماهه که از سیر زندگیم راضیم و از سرعتش نه
شش ماه دیگه میمونه که کناری میگذارمش برای بعدها
نسیم تغییری میوزه ،و من رو میخونه تا به اون راهی که فقط فکر میکنم کمی بهتره پا بگذارم
اگه هر از گاهی چیزی به ذهنم برسه ،مینویسم

Thursday, January 3, 2008

قمارباز2

دست برداز و برو از این میکده ی سربه سری

پای بگذار در اون راهی که فکر کنی بهتری

که فقط فکر کنی توش بهتری

دست برداز و برو، ول کن این همه سال

ای عشق با تو حرف میزنم

ای رنج مگر آجری

(نامجو)