Thursday, May 22, 2008

اسباب کشی

به بلاگ فا اسباب کشیدم.از دیدار دوستان شاد میشم.
www.paintingproject.blogfa.com

Saturday, May 10, 2008

حسینیه تخریب

دوکوهه پادگان اصلی نظامی زمان جنگ بوده است با خوابگاه ها و حسینیه ای بزرگ . محل اسکان موقت گردان های مختلف (اطلاعات،تخریب،عملیات و...).همه از حسینیه ی مشترک استفاده میکردند بجز گردان تخریب.
عده ی کمی از رزمنده ها حاضر بوده اند عضو گردان تخریب شوند. همه درجریان بودند که 95% بچه های این گردان روی مین میروند.
یک شب بود، به اصرار فرزند یکی از تخریبچی ها چند نفری به سمت حسینیه ی تخریب حرکت کردیم. نیم ساعت پیاده روی در سکوت مطلق بیابان در شب (یکی از بزرگترین آرزوهای زندگی من را برآورده کرد). میتوانستی -جدا از تفکرات الهی-صدای نفس های تند انسانی را تصور کنی که تصمیم گرفته است به ترس خود از مرگ غلبه کند،تصمیم گرفته است بمیرد. انسانی هراسناک که آرام آرام با تو همقدم میشود و یک به یک چراغ های روشن شهر را پشت سر میگذارد. حسینیه خالی است بدون در و پنجره.
مرگ مهمترین واقعه ی زندگی انسان است.مرگ قدرت زیادی در بی اهمیت کردن هر آنچه جدا از خود است دارد.
چند قدم آن طرفتر 2 فانوس روشن است. صحنه ی هراسناکی بود، واژهی ابهت را تا عمق استخوان هایت حس میکردی
چهار قبر خالی ، تمرینی برای مردن.

Friday, May 9, 2008

Forest Gump & human relationships

احمدعلی معتقده: آدم ها موجودات خیلی جالبی اند.میگفت از دیدنشون و رابطه داشتن باهاشون خیلی لذت میبره.
آدم گاهی فکر میکنه هدف زندگیش شاید انجام دادن کاری است -که باید دنبال چیستیش بگرده-.
ولی گاهی فکر میکنه هدف زندگی در همین روابط انسان ها نهفته است.
forest gump
فیلمی درباره ی این روابط انسانی است. فارست گامپ ، آدمی است که به همه چیز میرسه.آدمی که خیرش به همه میرسد. ولی انگار اهمیت هیچ کدوم رو درک نمیکنه و معیارهای ارزشی دیگری داره.
فارست گامپ دوستی صمیمی ای دارد به نام "بابی" .رابطه عمیق دو انسان که صرفا حول علاقه و آرزوی عظیم بابی به "صید میگو" و به اشتراک گذاشتن این علاقه با فارست گامپ ،شکل میگیرد. کلا درک و تجربه اش غیر ممکن مینماید.

Tuesday, May 6, 2008

exit doors

و من هنوز بعد از 24 سال زندگی ذره ای زیستن را نیاموخته ام.
و به درهای خروج اضطراری و کنار کشیدن های ناگهانی و دوباره شروع کردن های موقت عجیب محتاجم
ولی برای فرونرفتن در چاله های راه ،برای اشتباه نکردن ،توقف اصلا روش خوبی نیست.تنها راه سریعتر رفتن است
در ذهنم صحنه ای از لابلای کتابهای دکتر شریعتی باقی مانده است
تصور یک راه پر پیچ و خم و پر چاله و 2 انسان که آن را طی میکنند.یکی میخزد و مجبور است با هر فرودی پایین و با هر تپه ای بالا رود و دیگری که پرواز میکند و رها از همه ی این موانع به مقصد میرسد