Monday, September 24, 2007

گزاره هایی درباره ی آنچه پدرانمان به یادگار گذاشته اند

مامان بزرگم از قول سعدی میگفت:ظ

عارفی از قبرستانی رد میشد.پایش به جمجمه ای گیر کرد و زمین خورد.عارف در اندیشه بود که جمجمه به صدا در آمد و گفت

دانی که من کیستم؟...من پادشاه ری بودمی که به کشور گشایی پرداختم،شمال را گرفتم که دیدم غرب کوهستان های بلند دارد آن را که ستاندم چشمم به جنوب با دریاهای وسیعش افتاد بعد از آن به خراسان لشکر کشیدم و قصد داشتم که

*"کرمان خورم که ناگاه کرمان خوردند سرم"


آزاده میگفت :خیلی از بزرگان روزگار(داشت در مورد سروش حرف میزد)زاده ی کتاب های مرجع ایران زمین اند. کتابهای پراکنده و روزنامه اندیشه ی کسی را به جایی نمیرساند .خودش قصد داشت مثنوی را شروع کند*.ظ

احمدعلی میگفت:از بین مشاهیر ادبیات ما گلستان-بوستان از همه برای انسان امروزی قابل پذیرش تر اند چون کتابهایی اند زمینی ، برای زندگی، نه آسمانی و ماوراء الطبیعی و نویسنده اش ،مردی عجیب باهوش و جهاندیده است.انسانی که همه چیز را در زندگی تجربه کرده است نه زاهدی جدا از روان زمینی آدم ها*.ظ

داریوش آشوری نوشته بود:سالها برایم چرایی" حافظه ی ما شدن حافظ" مسئله بود .و بهترین جوابی که برای آن یافتم انسان و نه فرشته بودنش بود.داستان خلقت آدم در ضمیر ما ایرانیها نقش بسته است.،اینکه خدا فرشتگان را که مصداق خوبی مطلق اند آفرید ولی بعد از آن انسان این موجود دو وجهی را اشرف مخلوقات قرار داد*.ظ

نقل با تحریف فراوان :.*

No comments: