Thursday, April 23, 2009

The question of God

به نام خدا

متن زیر خلاصه ای از کتاب The question of God نوشته ی Dr.Armand M. Nicholi است. این کتاب به مقایسه ی نظرات فروید و لویس به عنوان نمایندگان دو تفکر الهی و غیر الهی در زمینه ی اساسی ترین مسائلی که آدم ها هر روزه با آن درگیرند میپردازد.

لویس کی بود؟

سی.اس.لویس در سال 1963،26 سال بعد از مرگ فروید فوت کرد.

از استادان مشهور آکسفورد( فلسفه ،ادبیات و زبان انگلیسی )،منتقد ادبیات ،در زمان جگ جهانی دوم و دومین چهرهی شناخته شده در bbc بعد از چرچیل بود مجله ی تایمز او را تاثیر گذارترین سخنگوی رویکرد معنوی میداند.

تغییر در زندگی لویس:

در نیمه ی اول زندگی دیدگاه غیر معنوی داشت و از منطق فروید برای دفاع ازعقایدش استفاده میکرد. بعد از سلسله بحث هایی با همکارانی که آنها را بسیار با هوش میدانست و چند سال مطالعه رویکرد الهی را قبول کرد.

هدف این کتاب نگاه به زندگی بشر از 2 دیدگاه متضاد است:معتقدان و غیر معتقدان(فروید آدم ها را به این 2 دسته تقسیم میکرد).

خالق

ایا جهان هوشمند است؟

فروید به این سوال که آن را "مهمترین سوال" میداند جواب منفی میدهد و میگوید :"تصور یک "سوپر من ایده آل در آسمان ها" تصوری بچه گانه است و متعقد است هر چه مردم تحصیل کرده تر شوند از "افسانه مذهب" بیشتر فرار خواهند کرد.فروید به مردم یادآوری میکند که "دنیا آسایشگاهی با پرستاری مهربان نیست" و قویا به ما توصیه میکند که با واقعیت سخت تنها بودنمان در این دنیا روبرو شویم،در یک کلام"بزرگ شویم".

لویس به این سوال پاسخ مثبت میدهد و میگوید "جهان پر است از نشانه ها مثل آسمان پر ستاره ی بالای سرمان و قوانین اخلاقی درونمان که همه به هوشمندی جهان اشاره میکنند.لویس پیشنهاد میکند که چشمانمان را باز کنیم و عظمت اطرافمان را درک کنیم،در یک کلام "برخیزیم".

فروید فهمیده بود که عدم وجود خدا را نمیتوان اثبات کرد برای همین به تخریب دیدگاه مخالف پرداخت.او تعلیمات حضرت مسیح در مورد عشق به انسانها و در نظر نگرفتن خود را از نظر روانشناسی غیر ممکن و برای زندگی بلااستفاده میدانست.

لویس نیز معتقد بود انسانها دو دسته اند:اکثریتی که به نوعی از خدا یا خدایان اعتقاد دارند و اقلیتی که ندارند.

کسانی که معتقدند نیز دو دسته اند:دسته ای مثل هندوها خدا را هم نیک و هم بد میدانند .دسته ای مانند ادیان ابراهیمی که خدا را تنها خوب میدانند،خدایی که به عشق عشق میورزد و از نفرت متنفر است.

فروید 2 برهان بر علیه خدا دارد:

1-برهان شر: چرا خدای خوب بدی را در جهان به وجود آورده است؟

لویس میگوید:خدا موجوداتی با اراده ی آزاد خلق کرده و اراده ی آزاد توانایی بوجود آوردن بدی را دارد. اراده ی آزاد داشتن تنها راهی است که باعث میشود هرگونه عشق یا زیبایی ارزش بودن داشته باشد.قصه ی غم انگیز زندگی بشر که سرشار از جنگ و فقر است به خاطر سوء استفاده از آزادی و جستجو برای به دست آوردن چیزی بجز خدا که منشا آرامش انسان است میباشد.

2-برهان روانشناختی: فروید معتقد است که همه ی افکار مذهبی از آرزو اندیشی هایی شدیدا درونی منشا میگیرند.در کتاب "آینده ی یک توهم" مینویسد:"باید به خودمان بگوییم که بسیار خوب بود اگر خدایی که آفریننده ی جهان است وجود میداشت و بسیار خوب میشد اگر در جهان قوانین و اصول اخلاقی ای میبود یا زندگی پس از مرگ واقعیت داشت.اما کاملا واضح است که اینها تنها برون افکنی آرزو های قدرتمند انسان و نیازهای درونی اوست."عقاید مذهبی توهمات رضایت بخشی ناشی از اساسی ترین نیازهای بشر اند وراز قدرتمندی آنها نیز در قدرت و اهمیت این آرزوها خفته است.

منشا نیاز به وجود خدا و آرزو اندیشی در باره ی وی در کجاست؟

فروید اشاره میکند که منشا آن دوران کودکی ماست.زمانی که موجود کوچک احساس درماندگی و ناتوانی میکند و به کمک احتیاج دارد. "همه ی ما آرزوی بسیار قوی و نا خودآگاه کسب مجدد حمایت والدین خصوصا حفاظت پدر را داریم.وقتی بزرگ میشویم و در مقابل بسیاری از مشکلات احساس ناتوانی میکنیم و به همین دلیل برای خودمان تصویری مانند تصویری که در زمان کودکی از ما محافظت میکرد درست میکنیم.

روانکاوی نشان میدهد که خدای هر شخص چیزی نیست جز پدر بزرگ شده اش و به همین دلیل است که جوانان زمانی که ابهت پدر نزدشان شکسته میشود خدا را نیز کنار میگذارند.

نیز رابطه ی هر فرد با خدا مانند رابطه ی وی با پدرش است.با تغییر رابطه با پدر این رابطه نیز تغییر میکند.

مادر اولین محافظ کودک در برابر خطرات است ،با بزرگ شدن کودک این نقش به پدری قدرتمند منتقل میشود ولی رابطه ی پدر با کودک را بطه ای دوگانه است:خود پدر برای کودک خطری محسوب میشود(شاید به خاطر رابطهی اولیه ی کودک با مادر)بنابراین کودک هم از پدر میترسد و هم به او احتیاج دارد.این دوگانگی ای در رابطه با خدا نیز دیده میشود.خدایی که هم از او میترسند و هم به او عشق میورزند.

3 دلیل لویس بر ضد فرضیه ی آرزو اندیشی:

1-لویس در مقابل نظریه ی آرزو اندیشانه ی فروید به این نکته اشاره میکند که انجیل محتوی مقدار زیادی نا امیدی و درد است و واضحا چیزی نیست که کسی آرزوی آن را داشته باشد.

شروع این نگرش زمانی خواهد بود که فرد دریابد در مشکل بزرگی قرار دارد.دریابد که قوانین اخلاقی را واضحا زیر پا گذاشته است و احتیاج به بخشش و از نو شروع کردن دارد. تنها زمانی قادر به درک این دیدگاه خواهیم بود که دریابیم موقعیت فعلیمان بسیار نا امید کننده است.لویس معتقد است ایمان با راحتی شروع نمیشود بلکه با نا امیدی و ناراحتی شروع میشود و تنها با گذشتن از این مرحله میتوان به آرامش ناشی از ایمان رسید.فرد ابتدا باید میزان دوری خود از معیارهای الهی و میزان تغییری که باید بکند را دریابد.

اگر دنبال حقیقت بگردی در نهایت به آرامش میرسی ولی اگر دنبال آرامش بگردی نه به آن میرسی و نه به آرامش.

2-اگر قبول کنیم که کودک نسبت به پدر احساسی دوگانه دارد،احساس قوی منفی و احساس قوی مثبت،آیا قسمتمنفی این احساس باعث نمیشود که آرزوی عدم وجود خدا به همان قدرت آرزوی وجود وی باشد؟

3-ما آرزوی چیزهایی را داریم که در عالم واقعیت وجود دارند.

فصل دوم:وجدان

آیا قانون اخلاقی جهانی ای وجود دارد؟

زندگی ما بر اساس احساسات خوب و بد بودن امور هدایت میشود ،هر یک از ما اگاهی ای نسبت به آنچه باید انجام بدهد دارد و وقتی آن را انجام نمیدهد احساس گناه میکند.

آیا این احساس که تقریبا در همه ی انسانها وجود دارد ناشی از قانون اخلاقی الهی است؟ یا تنها بازتاب چیزهایی است که از پدر و مادر خود آموخته ایم؟

فروید معتقد است این ما هستیم که قوانین اخلاقی را میسازیم همان طور که قوانین راهنمایی و رانندگی را. و لویس میگوید این قوانین را در جهان مییابیم همانطور که بقوانین ریاضی را مییابیم.

لویس 2 چیز اساسی را نشانه ی وجود خدا میداند:

1-جهانی که ساخته است 2-قوانین اخلاق ای که در ذهن ما قرار داده است

با درک قوانین اخلاقی شناخت بیشتری نسبت به خدا پیدا میکنیم تا با مشاهده ی جهان ،همان طور که با گوش کردن به سخنان انسانی بیشتر او را میتوان فهمید تا با نگاه کردن به خانه ای که ساخته است.

قوانین اخلاقی جهانی اند.

لویس قوانین اخلاقی فرهنگ های مصر،هند،چین و روم را با هم مقایسه و کلیت همه را یکسان میپندارد.

همه میدانیم که اخلاق در ذات همه وجود دارند

میگوید :رفتارهای تاریخی انسانها نشان میدهد که همه این ذهنیت را که سایر انسانها قوانین اخلاقی را به طور ذاتی میشناسند را دارند.مثلا در طی جنگ جهانی دوم همه معتقد بودیم نازی ها میدانند آنچه انجام میدهند غلط است ولی آن را انجام میدهند.

تفاوتهای اخلاقی جوامع ناشی از چیست؟

با وجود اینکه قوانین اخلاقی ثابت اند اما حساسیت و میزان اهمیت آنها برای ملل مختلف و اینکه هر فرهنگ و فرد چگونه آن قوانین را بروز میدهد متفاوت است.

فروید معتقد است وجدان اخلاقی اکثر مردم آنقدر کوچک است که ارزش ذکر شدن را ندارد و اگر خدا این کا ر را ساخته، بسیار بد این کار را انجام داده.

درباره ی خودش مینویسد:"تفکر اخلاقی از ساحت وجود من بیرون رفته است و ذهن من زیاد به خوب و بد مشغول نیست".

در جواب نامه ای از آلبرت انیشتین که نظر او را درباره ی راه حل توقف جنگ پرسیده بود مینویسد:"شرایط ایده آل گروهی از انسانها اند که غرایز خود را در دایره ی دیکتاتوری منطق محدود کرده اند".

چگونه وجدان در انسان شکل میگیرد؟

فروید: در طی رشد، کودک حدود 5 سالگی تغییر مهمی را تجربه میکند.در این زمان بخشی از فرامین باید و نباید والدین درونی میشود و superego را میسازد.

منشا اولین وجدان اخلاقی نوع بشر و اولین احساس گناه کی و کجا بوده است؟

فروید در کتاب توتم و تابو مینویسد:

در گذشته انسانها در غالب قبیله های کوچکی زندگی میکرده اند که پدری قدرتمند در راس آنها قرار داشت و تمام زنان و داشته های گروه متعلق به وی بودند.پیران همواره خطری برای وی محسوب میشدند.اولین احساس گناه بشر وقتی ایجاد شد که پسران با هم متحد و پدر مقتدر خود را کشتند.این احساس گناه از طریق ژنتیک نسل به نسل به ما نیز منتقل شده است.

منشا احساس گناه پدر کشان از کجا بوده با توجه به اینکه وجدان اخلاقی تا قبل از آن وجود نداشته است؟

فروید مینویسد که پسران از پدر خود متنفر بودند و درعین حال به او عشق میورزیدند.وقتی نفرتشان با کشتن پدر فروکش کرد احساس عشق به وی روی کار آمد.

انتقادات وارده به نظریه ی منشا وجدان فروید:

انتشار این کتاب انتقادهای فراوانی را به دنبال داشت.مثلا معلوم شده است که عقیده ی داروین درباره ی زنده گی تحت سلطه ی پدر انسانهای اولیه قابل دفاع نیست و دیگر اینکه احساسات و عقاید از طریق ژنتیک منتقل نمیشود. کلا کتاب او را یک شوخی علمی نامیدند.

شادی

منشا بیشترین شادی در زندگی ما چیست؟

آیا انسانهای اطراف شما خوشحالند؟

شادی چیست؟

نیچه که بر عقاید فروید تاثیر گذار بود شادی را احساس فائق آمدن بر مقاومت و افزایش قدرت میداند.

فروید در کتاب تمدن و مشکلاتش مینویسد:"وقتی بر اساس رفتار انسانها دنبال معنای زندگیشان میگردیم،تقاضای عظیم شاد بودن رامشاهده میکنیم،انسانها میخواهند شاد باشند و شاد بمانند.

آیا فروید و لویس میتوانند در ک ما از شادی را طوری گسترش دهند که بتوانیم آن را در زندگی خود بیشتر تجربه کنیم؟

فروید شادی را ناشی از لذت میدانست خصوصا ل.ذ.ت ج.ن.س.ی.

مینویسد:"شادی ناشی از آرزوهای غریزی فرد است".

علل کم بودن شادی ما:

او علل بسیاری که باعث میشوند شاد بودن سخت باشد را نام میبرد:

اول رنجها:1-رنج های ناشی از بدن(مریضی،پیری)2-جهان خارج(نیروهای مخرب طبیعت)3- و مهمتر و سخت تر از همه ،رابطه ی ما با سایر آدم ها

این 3 منشا درد و رنج باعث میشود به ایمان مذهبی به عنوان تلاشی برای تغییر واقعیت به توهم روی آوریم.

دوم :روابط جنسی دائمی نیستند و فرد تنها برای مدتی بعد از آن شادند. علاوه بر آن محدودیت های فرهنگی القا شده بر روابط جنسی میزان این شادی را باز هم کاهش میدهند.

فروید میپرسد:"تصور کنید مردی هر زنی را که میخواست و همه ی آنچه به دیگران تعلق داشت را با کشتن تمام مزاحمان بدون احساس گناه به دست می آورد،در این صورت چه زندگی ارضا کننده ای میداشت؟.ولی چون در این صورت تنها یک دیکتاتور در مل دنیا شاد میزیست ،ما به محدودیت های اجتماعی به قیمت کاهش شادیمان احتیاج داریم."

سوم: با توجه به اینکه عشق ج.ن.س.ی منشا بیشترین شادمانی ماست ،مردم در درجه ی اول شادی را در روابط عاشقانه جستجو میکنند و خود را وابسطه به خطرنامترین بخش دنیای خارج می نمایند.ما هیچ گاه در مقابل رنج ها آنقدر بی دفاع نیستیم که وقتی معشوق یا عشق را از دست میدهیم.

لویس معتقد است،ساختار جهان برای شاد زیستن طراحی شده است.اما مشکلی وجود دارد،زیرا اکثر رنج های ما (3/2آن) از سایر انسانها به ما میرسد.باید از خود بپرسیم چه چیزی باعث میشود انسانها این طور به هم آسیب برسانند؟

خدا موجوداتی با اراده ی آزاد آفرید ،برخی فکر میکنند میتوانند موجودی آزاد که امکان اشتباه رفتن نداشته باشد را تصور کنند،اما من نمیتوانم.

شادی ای که خدا برای مخلوقاتش طراحی کرده،احساس شادی ،عشق و رهایی ناشی از یکی شدن آزادانه و مختارانه با اوست.

لویس میگوید دلیل وجود ما بر این کره ی خاکی ،ایجاد رابطه با کسی است که ما را اینجا قرار داده است .اگر این رابطه برقرار شود ،تلاش ما برای کسب شهرت،پول ،قدرت،ازدواج عالی،دوستی های ایده آل کوتاه خواهد شد.

خدا ماشین انسان را برای حرکت بر روی خودش طراحی کرده است .خدا سوخت روح ماست و نمیتواند جدا از خود به ما شادی بدهد.

لویس با نظریه ی فروید مخالف است و میگوید شامانی حتی در ازدواج تنها ناشی از عاشق بودن نیست بلکه قسمت عمده ای از آن ناشی از آن است که 2 نفر انسانهای خوبی اند ،کنترل خود را در دست دارند،با شخصیت و شعور اند و از لحاظ روحی انسانهای انطباق پذیری اند.

او معتقد است شادی نباید هدف اولیه ی زندگی ما باشد،مینویسد:"وقتی آموختم که خدا را بیش از معشوق زمینی ام دوست داشته باشم،معشوقم را بیشتر از قبل دوست خواهم داشت. اما اگر معشوق زمینی ام را به قیمت خدا و به جای او دوست داشته باشم،به این سمت حرکت خواهم کرد که عشقی وجود نخواهد داشت."

ماتریالیسم فروید باعث شد که دیدی منفی نسبت به امکان کسب شادی داشته باشد.برای فروید طبیعت لذت های جسمی موقت است و به طور غیر قابل اجتنابی ناشادماهی را ایجاد میکند.

.رو.ا.ب.ط .ج.ن.س.ی

آیا لذت بردن تنها هدف زندگی ماست؟

فروید مینویسد : هدف انسانها شادمانی و منشا اصلی شادمانی روابط ج.ن.س.ی است.

لویس شدیدا با این حرف مخالف است و معتقد است منشاهای با دوامتری برای شادی نیز وجود دارد.

هر دو به اهمیت و نیروی روابط ج.ن.س.ی آگاه بودند و سوالات زیادی را در این زمینه مطزح کرده اند.

آیا قوانین سنتی غریزی ذاتی و طبیعی ما را خراب میکنند؟ نسبت رابطه ی ج.ن.س.ی با عشق و شادمانی چگونه است؟

معنا ی زندگی .ج.ن.س.ی کودکان از منظر فروید:

فروید اصول یافته هایش در مورد جنسیت را این گونه بیان میکند:

1-زندگی ج.ن.س.ی از بلوغ شروع نمیشود بلکه با به دنیا آمدن کودک شروع میشود.

2-باید بین "زندگی ج.ن.س.ی(s.e.x.u.al)" و زندگی ج.ن.س.ی منجر به تولید مثل (ge.n.i.t.al) تمایز قائل شویم.اولی کلمه ای وسیع تر است و بسیاری از فعالیت های غیر مرتبط با تولید مثل را شامل میشود(عدم درک صحیح این کلمه عامل بسیاری از مخالفت ها با نظریه ی فروید است.)

3- زندگی ج.ن.س.ی شامل کسب لذت از اعضایی از بدن است .عملکردی که با رشد فرد کم کم د رخدمت تولید مثل قرار خواهد گرفت.

وقتی فروید میگوید میل ج.ن.س.ی از سالهای اول کودکی وجود دارد ،منظورش این است که کودکان لذت جسمی را از طریق اعضای بدنشان تجربه میکنند .فروید متوجه شد که تمام انرژی ارگانیسم در سالهای اول زندددگی صرف ارزای نیاز های دهانی نوزاد میشود.سپس در طی تکامل فاز دهانی تبدیل به فاز سادیستیک مقعدی میشود و لذت از تجمع و دفع مدفوع حاصل میشود.

مرحله ی آخر فاز ج.ن.س.ی است.

اگر فروید از کلمه ی دیگری برای بیان منظورش استفاده میکرد با این همه مخالفت مواجه نمیشد .پس چرا این کار را نکرد؟

زیرا فروید به آزادی "صحبت کردن" درباره ی مسائل ج.ن.س.ی،البته نه به آزادی عمل معتقد بود و برای کسب این آزادی مبارزه میکرد.

فروید به والدین توصیه میکند مسائل ج.ن.س.ی را- مثل هر چیز دیگری –در سن 10 سالگی به همراه قوانین اخلاقی کنترل کننده اش به کودکان آموزش دهیم.

Suppress یا Repress مسئله این است!

لویس میگوید :

ما باید بدانیم فروید به چه اشاره میکند وقتی که از رپرسrepress خواسته ها مه منجر به علائم سایکوتیک میشوند صحبت میکند و نباید ساپرسsupress(کنترل ارادی خواسته ها را با رپرس اشتباه بگیریم.

رپرس:معمولا در سالهای اول زندگی رخ میدهد و ما از اتفاق افتادنش آگاه نیستیم.

ساپرس: کنترل آگاهانه ی ایمپالس ها.

خیلی ها فکرمیکنند کنترل ارادی خواسته های ج.ن.س.ی باعث بیماری میشود، ولی در واقع فقدان کنترل است که بیماری است.

فروید معتقد بود جنسیت برای ما تبدیل به یک معضل شده است زیرا آن را مخفی میکنیم و درموردش صحبت نمیکنیم.

لویس مخالف است و میگوید در قرون گذشته امور ج.ن.س.ی مخفی نشده اند بلکه تمام طول روز در مورد آن صحبت میشده است. مینویسد قضیه برعکس است ما مسائل ج.ن.س.ی را مخفی میککنیم زیرا برایمان تبدیل به یک معضل شده است.

روند طبیعی و ضرورت تبدیل eros به agape :

نویسنده:

نیمی از ازدواج ها منجر به طلاق میشود.تجربیات بالینی من نشان میدهدکه اکثز این طلاق ها به این خاطر است که فرق عاشق شدن(Eros) و عشق به معنای احساسی عمیق تر(Agape) را نمیفهمیم.

قسمت عمده ای از طلاق ها به این خاطر است که زن یا شوهر با شخص ثالثی آشنا شده اند و احساس عاشق شدن(Eros)را مانند دوران نامزدی دوباره تجربه میکنند.با این تصور غلط که Eros تنها پایه ی یک رابطه است ،فرد دیگر علتی برای حفظ ازدواج نمیبیند.

در حالی که احساس عاشق شدن هیجانی است که اگر ادامه یابد با زیست ارگانیسم ،خواب،اشتها و کارش در تداخل خواهد بود.این احساس ساخته نشده که ادامه یابد .عاشق شدن یک احساس است و احساس همواره موقتی است و باید به احساس عاشقانه ای عمیق تر ،راحت تر و بالغ تر که بر پایه ی اراده و احساس شکل گرفته تبدیل شود.

عشق در این مرحله دیگر تنها یک احساس نیست بلکه اتحادی عمیق است که با اراده ایجاد و با عادت قوی تر میشود

مرگ

آیا مرگ تنها انتهای ماست؟

خیلی زود بعد از آنکه پا بر زمین میگذاریم ،نسبت به اساسی ترین واقعیت زندگیمان –اینکه برای مدت طولانی ای این جا نخواهیم ماند-آگاه میشویم. یک طول عمر متوسط حدودا 30000 روز است که 3/1 آن را خوابیم.

مسئله ی مرگ یکی از اساسی ترین مسائل ذهنی فروید بوده است.فروید بارها از ترس زیاد خود از مرگم صحبت کرده است و "مسئله ی دردناک مرگ" جزو افکار هر روزه اش بوده است. خداحافظی اش معمولا اینگونه بوده است:"خداحافظ،ممکن است دیگر مرا نبینی".

مشاهدات در مورد کودکان:

فروید مشاهده میکند که اغلب کودکان رویاهایی مبنی بر مرگ خواهر/برادر رقیب دارند که نشان دهنده ی خوایت ناخودآگاه آنها در دور شدن رقیب است.البته کودکان بد نیستند.فروید یاد آوری میکند که کودکان تصور درست و ترسی که ما از مرگ داریم را ندارند.

سپس چیزهایی که بالغین در مورد مرگ از آنها میترسند را لیست میکند:"ترس از فساد،یخ زدن در قبر سرد،ترس از خلع ابدی".بالغین نمیتوانند این ترس ها را تحمل کنند و به همین دلیل مذهب و آرزوی زندگی جاودان را قبول میکنند.

جنگ از منظر فروید:

فروید در نامه ای نظریاتی را دربارهی جنگ بر مبنای مشاهدات کلینیکی اش بیان میکند:"روانکاوی نشان میدهد بدویت،وحشیگری و هیجانات شیطانی نوع بشر در هیچ فردی از بین نرفته بلکه به زندگیشان در حالتی سرکوب شده ادامه داده و منتظر فرصت میمانند.جنگ این فرصت را فراهم میکند و به همین علت جنگ همچنان بخشی ممتد و تکرتر شونده از تاریخ است."

همان طور که نوع بشر تحصیلکرده تر و داناتر میشوند ،جنگها نه تنها کمتر که خشن تر و بیشترو ویران کننده ترمیشوند. و علت آن اینست که آگاهی و دانش ماچیز ضعیفی و وابسته ایست.بازیچه ای در دست هیحانات و احساسات ما.جنگ ها نشان میدهند که هیجانات پایه ای ما تغییر چندانی نسبت به اجداد پریماتمان نکرده اند و زیر پوسته ی تمدن ماهمچنان همان موجودات وحشی و بی تمدن همیشگی هستیم.

جنگ ها نشان میدهند که ناخودآگاه ما به ایده ی مرگ خودمان دسترسی ندارد. این مشاهده ی ف روید بسیار جالب است:مرگ ما در ذهن ناخودآگاهمان وجود ندارد .مغز ما طوری طراحی شده است که ما را زنده ی جاودان میپندارد.ما نمیتوانیم عدم خود را تصور کنیم ،وقتی تصور میکنیم نیز خود را بیننده ی ماجرا میپنداریم.

احتمالا لویس خواهد گفت مغز ما مرگ را رد میکند به این خاطر که مرگ بخشی از نقشه ی خلقت اصلی نبوده است.

لویس شرایط زندگی خود قبل از تغییر را بسیار بدبینانه و بدون کوچکترین آرزوی ادامه ی زندگی توصیف میکند.

در تناقض با فروید مینویسد که علاقه اش به atheism به این خاطر بوده است که آرزوهایش را برآورده میکرده. خواسته و آرزوی عظیم لویس رهایی از هر منبع قدرتی که با زندگیش تداخل کند،آرزوی داشتن راهی ساده و سریع برای اتمام بازی وقتی شرایط غیر فابل تحمل میشوند بوده است.

"جهان بینی ماتریالیسم این جذابیت بزرگ را دارد که به فرد این امکان را بدهد که اگر شرایط بیش از حدی که فرد دوست دارد تحمل کند بتواند با خودکشی به همه چیز پایان دهد.قسمت ترسناک جهان بینی مسیحی این بود که دری که روی آن خروج نوشته شده باشد وجود ندارد."

جنگ از منظر لویس:

لویس در مقاله ی"آموختن در زمان جنگ" مینویسد: یکی از معدود خوبی ها ی جنگ "آگاهی از میرایی"است.انسانها در صورت آگاهی از میرایی خود هوشمندتر میشوند.درکتابی از زیان شیطان مینویسد:"چقدر برای ما بدبختی آور است یاد مرگی که جنگ تزریق میکند.در زمان جنگ هیچ فردی نمیتواند باور کند که برای همیشه زنده خواهد ماند.چقدر برای ما شیاطین خوب خواهد بود اگر همه ی انسانها درمراکز پرستاری ای که در آن دکترها و پرستارها همه حقیقت نزدیک بودن مرگ بیمار را کتمان کنند."

پیری:

بر خلاف فروید که از پیر شدن متنفر بود و به پروسه ی رشد با دیدی منفی نگاه میکرد ،لویس به نظر میرسد که از کل فرآیند لذت میبرد. در نامه ای به دوستش 1 ماه قبل از مزگش مینویسد:"بلی پاییز بهترین فصل سال است و من مطمئن نیستم که پیری بهترین دوران زندگی آدم نباشد."

3 رویکرد به مرگ وجود دارد:

1-رویکرد مغرورانه:مرگ اهمیتی ندارد و سلامتی در آن است که با بی تفاوتی باآن رفتار کنیم.

2-رویکرد هراس:هراس از مرگ،مرگ را بزرگترین بدبختیو شیطان جهان دانستن.

3-رویکرد دینی: لویس میگوید:"اگر ما واقعا به آنچه می گوییم ایمان داشته باشیم-اگر واقعا بیاندیشیم که خانه جای دیگری است و این زندگی "جستجویی برای یافتن خانه است"،چرا نباید به انتظار بنشینیم؟

No comments: